Translate

سه‌شنبه، خرداد ۲۵، ۱۴۰۰

حکایت نی

 پرتو طلائی آفتاب صبح، کران تا کران دامنه شرقی کوه را همچون گوهری در دل طبیعت درخشان نموده بود، علفها از پی شبنم صبحگاهی قد کشیده و گله گوسفندان مست و مدهوش بوی علف هر یک به سوئی حریص چرا بودند، پسرک چوپان همچون همیشه بر بالاترین نقطه، مسلط نشسته با چشمانش گله را زیر نظر و با لبانش نی مینواخت، انگشتانش موزون، رقص کنان روی سوراخهای نی میچرخید و آوای خوش نی که ترانه اعماق وجودش را میسرود و کوه را، علف را، گوسفند را، حتی تو گوئی سنگ را به وجد آورده بود. 

چشمان تیزبین پسر چوپان که عادت به کاویدن دشت و دمن داشت، در آن دور دستها متوجه سرگشتی سایه ای شد، سایه بیقرار اما چابک گام برمیداشت، گاه بدین سو و گاه بدان سو متمایل میشد، همچون گمگشته ای که راه را از بیراه تشخیص نمیدهد. پسرک دیگر درنگ را جایز ندانست، گله را به سگهایش سپرد و شتابان به سوی او شتافت. سایه را خسته و درمانده در پناه سنگی بزرگ یافت، دختری به غایت زیبا، مزین به لباسهای رنگارنگ عشایر کوچنده که درست همچون گیسوان مشکی بلندش چیندار بود، برق چشمان درشت و سیاهش نفس پسر را برید، احساس کرد در شب چشمان زیبایش، دیگر دنیا فروغی ندارد اصلا دیگر دنیائی وجود نداشت، دنیا شده بود یک جفت چشم زیبا که حال، پسرک در آن سرگردان شده بود. 

دخترک از ایل خود در راه ییلاق بازمانده بود، پسرک چوپان مصمم شد تا او را به ایلش برساند. کوهستانها و چراگاههای بزرگ  اطراف، که مطلوب رمه های ایلات کوچنده بودند را خوب میشناخت، اما نیز میدانست راه  درازی را در پیش رو خواهند داشت. گله اش را به دوست چوپانش که در همان اطراف گله ی کوچک خویش را میچراند، سپرد و به دختر قول داد تا تو را به ایلت نرسانم از پای نخواهم نشست.  

نی خود برگرفت و از پیش به راه افتاد، حجب و حیایش اجازه نمیداد تا در کنار دخترک گام بردارد اما سنگینی نگاه گیرای او را حتی از پشت سر هم حس میکرد. عشق در او جرقه خورده بود اما خود نمیدانست این چه حال غریبیست، فقط میخواست دخترک در کنار او نفس بکشد، احساس میکرد این نفسهای دخترک است که او را زنده نگهداشته ست، تصور زندگی بدون نفسهای او اکنون غیر ممکن مینمود.
کوههای سترگ یکی پس از دیگری از فراز هم او را مینگریستند و او که نمیدانست ایل دخترک، در دامان کدامیک اتراق نموده است. اما عشق به او قدرت میداد، کوههای سرابرافراشته دیگر در نظر او سترگ نبودند، احساس میکرد بال خواهد گشود، همه را در خواهد نوردید و بالاخره ایل دختر را پیدا خواهد نمود. 

اما شب به یاری کوههای سترگ شتافت و سایه تاریک خود را بر سر آنها گسترد، آنها دیگر هویدا نبودند اما وهم کوهستان در سیاهیها به آن دو خاطرنشان میکرد چقدر در میان این سترگ، تنها و کوچکند. خسته بودند و گرسنه، پسرک آتشی مهیا کرد و دخترک را به امنیت آتش سپرد و به کنکاش اطراف، جهت تهیه قوت و غذا پرداخت، او میدانست دخترک در پناه آتش از حمله حیوانات وحشی در امان خواهد بود. شامه قوی وی، او را برد تا کندوی عسلی بر دل صخره ای، بی مهابا از صخره بالا رفت و تکه ای عسل از کندوی عسل برید، زنبورها همچون لشگری شبیخون خورده بر وی هجوم آورده و او را آماج نیشهای زهرآگین خود نمودند. اما تصور نگریستن در چشمان خرسند دخترک، تو گوئی او را روئین تن کرده بود، دیگر زهر بر او کاری نبود و درد را حس نمیکرد. 

اینقدر که پای آتش رسید و وجود دختر را حس کرد، آرام گرفت، خوب شد، قرار گرفت. عسل را به او تعارف کرد و نی خود برگرفت و دردش را در گوش نی زمزمه نمود، درد عشقی که حتی هنوز نمیدانست چیست، ندای نوای نای او با حزنی بی انتها شب و سینه وهم آلود کوهستان سترگ را قله به قله، دره به دره میشکافت و این پائین همچون لالائی، دخترک را گرم و گران در کنار آتش به خواب برد. 

درخشش اولین تشعشع نور خورشید با پژواک صیحه ی عقابی بر آسمان کوهستان عجین شد و آن دو را بیدار نمود، باید به راه می افتادند. پسرک میدانست از فراز قله ی کوه جهانبین قادرند چراگاههای دامنه های اطراف را به خوبی ببینند، آنگاه پیدا نمودن ایل دخترک کار دشواری نخواهد بود.
دخترک حال به رفیق راهش اعتماد داشت و مطمئن در کنارش گام برمیداشت. آن دو چست و چابک ارتفاعات را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتند تا بر فراز جهانبین رسیدند، از آنجا جهان به گونه ی دیگری مینمود، فراخ و بی انتها، نه آنگونه که روی زمین محدود و اندک.
بادی خنک روحی تازه را به کالبند آن دو دمید، دلنوازی مناظر آن اطراف آنها را به شوق آورد، احساس میکردند به آفریدگار از همیشه نزدیکترند، دخترک دستهایش را همچون پرنده ای سبکبال گشود و در حالیکه با تحسین در چشمهای پسر مینگریست آن دوردستها را نشان داد و گفت: اوناهاشون

به زودی به نزدیکیهای محل اتراق ایل دخترک رسیدند، سگهای ایل از دور با پارس خود اهل ایل را از نزدیک شدن آنها آگاه نمودند ولی به زودی بوی دختر را شناختند و با دم تکان دادنهای ممتد به علامت دوستی، به استقبال آنها شتافتند، مردان و زنان ایل هر یک کار خود واگذاشته و به سوی آنها دویدند، اولین آنها مادر دخترک بود که بغل گشوده بود، دخترک در آغوش مادر خود آرام گرفت، با اشتیاق روی برگرداند تا پسرک را معرفی و کار بزرگ او را شرح دهد که او را بر اثر ضربه ی چماق یکی از مردان ایل، بی جان افتاده و غرق در خون خود یافت. 

ترنم آوای نی پسرک چوپان اما هنوز دست به دست، نسل به نسل و کوه به کوه قصه ی عشق او را حکایت میکند. 

باقی بقایتان 

لندن 26th May 2021

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

درک بهتر صادق هدایت - به مناسبت سالگرد مرگ خودخواسته ایشان

نوشتن در مورد نابغه ای همچون زنده یاد صادق هدایت کار ساده ای نیست اما خوشبختانه تاثیر صادق هدایت بر ادبیات و داستان نویسی ایران آنچنان شگرف بوده است که در موردش کتابها و مقالات بسیار و ارزشمندی به رشته تحریر در آمده است که نگارنده بر این سعی بوده تا از نظر و نگرش افراد صاحب نظر در این باب و همچنین از درون آثار صادق هدایت؛ آنجا که در داستان های خود با خویش سخن میگوید بهره برده و درک بهتری از صادق هدایت ارائه دهد.

ابتدا اجازه بدهید نگاهی بر نگاه صادق هدایت بر فلسفه خیام داشته باشیم؛ هدایت در مقدمه کتابش «ترانه های خیام» در مورد خیام به نام «خیام فیلسوف»به نظر میرسد مقدمتا خیام را یک جهانشناس معتقد و شاید اولین باورمند به فرگشت (فرضیه تکامل) میداند؛

 اگر چه خیام در کتاب‌های علمی و فلسفی خودش که بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رویهٔ کتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهراً جنبهٔ بی‌طرف به خود می‌گیرد، ولی در خلال نوشته‌های او می‌شود بعضی مطالب علمی که از دستش دررفته ملاحظه نمود. مثلاً در «نوروزنامه» (ص۴) می‌گوید: « به فرمان ایزد تعالی حال‌های عالم دیگرگون گشت، و چیزهای نو پدید آمد. مانند آنک در خور عالم و گردش بود.» آیا از جملهٔ آخر فورمول معروف (Adaptation du milieu) استنباط نمی‌شود؟ زیرا او منکر است که خدا موجودات را جداجدا خلق کرده و معتقد است که آن‌ها به فراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا کرده‌اند. این قاعدهٔ علمی که در اروپا ولوله انداخت [فرضیه فرگشت] آیا خیام در ۸۰۰ سال پیش به فراست دریافته و حدس زده‌است؟ در همین کتاب (ص۳) نوشته: «و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمان‌ها و زمین‌ها را بدو پرورش داد.» پس این نشان می‌دهد که علاوه بر فیلسوف و شاعر ما با یک نفر عالم طبیعی سروکار داریم.

اما به عقیده یآقای فرج سرکوهی در برنامه پرگار، آقای هدایت قسمتی از اشعار خیام را برای کتاب «ترانه های خیام» خویش برگزیده است که جهانبینی او را تائید میکند. به عنوان مثال توجه شما را به این قسمت از مقدمه کتاب مزبور جلب مینمایم؛

به ما چه که وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند وقت خودمان را تلف نکنیم. آن‌چه که گفته‌اند و به هم بافته‌اند افسانهٔ محض می‌باشد. معمای کائنات نه به وسیلهٔ علم و نه به دستیاری دین هرگز حل نخواهد شد و به هیچ حقیقتی نرسیده‌ایم. در ورای این زمینی که رویش زندگی می‌کنیم نه سعادتی هست و نه عقوبتی. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سرحد دو دنیاست دمی را که زنده‌ایم دریابیم! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم. به عقیدهٔ خیام کنار کشتزارهای سبز و خرم، پرتو مهتاب که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس می‌کند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گل‌های نوشکفته. یگانه حقیقت زندگی است که مانند کابوس هولناکی می‌گذرد. امروز را خوش باشیم، فردا را کسی ندیده. این تنها آرزوی زندگی است: حالی خوش باش زان که مقصود این است.

البته شاید این توضیح با توجه به ذکر نام خیام شایسته باشد که حداقل به باور نگارنده همانگونه که از مصرع فوق و همچنین زیر برمی آید خیام بیشتر یک دم غنیمت شمار بوده تا منکر سعادت؛ 

 

اکنون که گل سعادتت پر بار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است


 

 
 
باری، به یاداشت خود بازگردیم. دربرنامه پرگار با عنوان حاصل کار و زندگی صادق هدایت؛

آقای داریوش کریمی مجری برنامه از هدایت به عنوان اولین تجربه مدرنیته ایرانی یاد میکند که با تمام پیچیدگی ها و سرخوردگی هایش جمع شده در یک نفر است که از وی نمادی برای یک دوره خاص ساخته است.

آقای فرج سرکوهی با فرض انگاشتن مدرنیته به عنوان عقل گرائی، هدایت را با نیما یوشیج به عنوان دو بنیانگذار مقایسه مینماید که اولی داستان نویسی در ادبیات و دومی شعر پارسی را متحول نموده اند و معتقد است عقلگرائی نیما نقش پررنگ تری در مدرنیته عصر روشنفکری ایران بازی نموده است. اما آقای ناصر زراعتی وجه متمایز هدایت را نمونه بودن او به عنوان یک روشنفکر غیر وابسته میداند هم به عنوان نویسنده ای که دلبسته حکومت نبود و هم تعلقی به اپوزوسیون علیه حکومت نداشت. 

وریا امیری یکی از میهمانان برنامه آثار هدایت را در سه تم اجتماعی، سورئال و طنز دسته بندی کرد که به نظر نگارنده این نشانگر قدرت خلاقیت صادق هدایت در آفرینش و نگارش بوده است. البته آقای زراعتی دامنه ی مباحث مطرح شده در آثار هدایت را فراتر و گسترده تر از این سه تم میداند اما معتقد است به صورت کلی میتوان آنها را در این سه تم گنجانید. 

و چه زیبا که تمامی میهمانان این برنامه بر این جمله از مارتین هایدگر توافق نمودند که: 

هنر نجاتبخش آدمیست و واقعیت را از نو می آفریند

اما در اینجا مایلم یکی از زیباترین تحریرات در مورد صادق هدایت به نام «صادق هدایت؛ روز آخر از آقای بهرام بیضائی» که به صورت متنی نمایشنامه وار از قول شخصیت های داستان های صادق هدایت به قلم نگارش درآمده ست را حضورتان معرفی و به بازتاب قسمتی از این شاهکار بپردازم؛ 


میخواهی ببینی؟ نوشته توست: "آفرینگان"! ـ هدایت برافروخته و بی‌اختیار از جا بلند می‌شود. یکمی در پی‌اش می آید: عشق یک طرفه. نه؟ به مردمی که دوستشان داری و قدر خودشان را نمی دانند!
در ادامه صادق هدایت به مردی بر میخورد که حکم قتل او را دارد و وقتی از او میپرسد این هدایت ملعون چه شکلی ست؟ در جواب میگوید: او تصویری ندارد؛ مدت‌ها است شبیه هیچ کس نیست؛ نه هم‌وطنانش، نه مردم این‌جا. 

کسانی به در می‌کوبند و او را می‌خوانند. هدایت رو می‌گرداند سایه ی یکم نزدیک می‌شود: تو تمرین مرگ می‌کردی. در آن داستان؛ اسمش چه بود؟ زنده به گور! خودت را به خواب مرگ می‌زدی، و منتظر می‌ماندی با آن روبرو شوی. سایه ی دوم پیش می‌آید: نمی‌خواستی قاطی رجـاله‌ها باشی! سایه ی یکم نوشته‌ای را بالا می‌گیرد: "می‌خواستم مرده‌ام را خوب حس کنم!" 

 حاجی‌آقا پیش می‌آید و تشویقش می‌کند: چرا معطلی! بازش کن. صدای پر ملائک را می‌شنوم از خوشحالی بال می‌زنند؛ بجنب! "ایران قبرستان هوش و استعداد است. وطن دزدها و قاچاق‌ها و زندان مردمانش!" چرا زودتر شرت را نمی‌کنی؟ کاکا رستم درمی‌آید با قداره خون چکان: صن ـ صنّار هم نمی‌ارـ زد؛ بِ ـ‌ بگو یک پاپاسی! "از تو ـ توی خشت که ـ که می‌افتیم برای آخ ـ خرتمان گِ ـ گریه می‌کنیم تاـ تا بمیریم؛ این هم شد زِن ـ دگی؟" حاجی آقا هنوز پرخاش می‌کند: معطل کنی خودمان خلاصت می‌کنیم. شنیدی؟ "تو وجودت دشنام به بشریت است. خواندن و نوشتن و فکرکردن بدبختی است ـ آدم سالم باید خوب بخورد و خوب بشنود و خوب ـ آخی! "هدایت خیره در آیینه می‌نگرد. علویه خانم برسینه‌زنان پیش می‌آید: برو زیارت؛ استخوان سبک کن. از جدم شفا بگیر. برو بچسب به ضریحش. گِل به سر کن. جدم به کمرشان بزند که خط یاد دادند. علاج تو دست آقاست! لکاته می‌زند به گریه: چرا حتماً باید معنایی داشت. هان؟ ـ و در جنونی ناگهانی چنگ می‌زند در خط پهلوی و خط سنسکریت که بر دیوار است: زندگی خطی است که نمی‌شود خواند حتی اگر همه زبان‌های مرده و زنده ی دنیا را یاد گرفته باشی! هدایت خیره در آینه می‌نگرد: "چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟"

سئوالی که صادق هدایت در قسمتی دیگر از این متن پاسخ میگوید: "هرچه قضاوت آن‌ها درباره من سخت بوده باشد، نمی‌دانند که پیشتر، خودم را سخت‌تر قضاوت کرده‌ام!"

و در جایی دیگر از قول داش آکل: داش‌آکل دل‌خوشی می‌دهد: با مرگ تو ما نمی‌میریم؛ و همیشه هرجا باشیم می‌گوییم که تو ـ بودی! ما تو را زنده می‌کنیم!

در داستان «داش آکل» که به عقیده نگارنده یکی از بهترین داستانهای صادق هدایت است شاید هدایت پیام دل شکسته خود را از زبان طوطی با بداعت ویژه ای و به زیبائی به گوش مرجان میرساند اما به جوانمردی پس از میثاق خود. اگر طوطی مولانا پیام آور راز آزادی بود، طوطی هدایت پیام بر عشق بود.

 تاسف بزرگ من و شک ندارم همه دوستداران صادق هدایت و آثار وی این است که آفریننده زیباترین داستان های ادبیات معاصر زبان پارسی چرا نماند تا بیشتر بنویسد. آقای بیضائی نیز به ظرافت از زبان یکی از شخصیت های داستان های هدایت این توقع را ابراز میدارد؛ زرین کلا می‌گذرد: نه، هنوز کسان بسیاری منتظرند آن‌ها را بنویسی کسانی که روی خوش از زندگی ندیدند!

آقای عباس معروفییکی از برجسته ترین داستان نویسان امروز ایران که خود تحت تاثیر مکتب داستان نویسی هدایت است در مورد صادق هدایت مینویسد:

آنچه هدایت را مأیوس کرده، نبودن نهادهای انسانیت و راستی و عدالت است. فرو ریختن این نهادها در یک شب یا در سی سال اتفاق نمی‌افتد. جایی می‌خواندم که ایرانیان برابر عرب‌ها هفتصد سال مقاومت کرده‌اند که ایرانی بمانند، نهاد راستی و آزادی اندیشه را حفظ کنند، به زبان خود سخن بگویند، به فرهنگ و تمدن دیرینه خود دسترسی داشته باشند، اما وقتی تمام آن حکمت در دوره‌های مختلف سوخته و نابود شده باشد، به سختی شاید بتوان فقط در لابلای آثار فردوسی و نظامی و عطار رگه‌هایی از حکمت و فرهنگ و تمدن ایران یافت. هدایت اما بیشترش را جستجو می‌کند، و نمی‌یابد. او می‌داند که جامعه حاصل تاریخ است، کسانی که دیوارهای تاریخ را چیده‌اند، اثر انگشت خود را بر آن نهاده‌اند، و عمارت موجود قیامت زندگی گذشتگان است. برای همین بوف کور را می‌نویسد. 

به عقیده نگارنده شاید هدایت به واسطه نو اندیشی و آشنائیش با فرهنگ نو-اندیش غرب، فراتر از جامعه سنتی آن روز ایران می اندیشید و این باعث شده بود تا فاصله ای میان خود و مردمش ببیند و از آن سو جامعه ی اروپا یا مشخصا فرانسه کشوری که در آن میزیست، آنچنان که او توقع داشت پذیرای وی نبود و به او هرگز احساس وطن را نبخشید. 

شاید برخی از دید روانشناختی به هدایت نگریسته باشند که این اگر از منظر انتقاد بوده باشد بدون در نظر گرفتن هنر صادق هدایت و آثار و تاثیر شگرف صادق هدایت بر ادبیات و داستان نویسی ایران نمیتواند ایراد صادق هدایت بوده باشد چرا که هدایت هم، همچون هر شخص دیگری بر اساس نوع و برداشت خویش از زندگی و جهان و طرز فکری که آزادیش را داشت که دارا باشد به خودشناسی و جهابینی خاص خود رسیده بود که خب البته آثار آن در نوشته هایش مشهود و که میداند شاید حتی عامل و انگیزه ی خلاقیت و زیبا نویسی اش در داستان نویسی بود؛ آنچنان که خود از زبان علویه خانم بر سر خویش فریاد میزند: "تو از درد عشق کیف میکنی نه از عشق، این درد است که تو را هنرمند کرده"... 

دردرهائی از این نوع که خود با صداقت راجع به آن در مشهورترین داستانش «بوف کور» سخن میگوید: "در زندگی زخمهايی هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد. اين دردها را نمی شود به كسی اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهای باورنكردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر كسی بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان سعی می كنند ان را با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقی كنند. زيرا بشر هنوز چاره و دوائی برايش پیدا نكرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسيله ی افيون و مواد مخدره است ولی افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسكين بر شدت درد می افزايند"...

هدایت شاید در قسمت دیگری از «بوف کور» سبب قصه نویسی اش را به روش خود به زبان می آورد: آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی‌نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که به آن نرسیده‌اند. آرزوهائی که هر مَتَل‌سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده‌است.

علارقم تالم خاطری که می آفریند ولی ناگزیر باید به توضیح صادق هدایت در مورد درگذشت خودخواسته اش نیز توجه نمود. هدایت در «زنده به گور» مینویسد:  

نه، کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد، خودکشی با بعضی ها هست. در خمیره و در سرشت آن هاست، نمی توانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد. ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کرده ام. حالا دیگر نمی توانم از دستش بگریزم. نمی توانم از خودم فرار کنم. باری چه می شود کرد؟ سرنوشت پر زور تر از من است.

نهایتا در توصیف صادق هدایت همین بس که شصت سال پس از او، همچنان در مورد وی و آثارش صاحبنظرین به بحث و گفتگو مینشینند و همچنان موضوع تحقیق محققین و نویسندگان برجسته ایران بوده، کتابها و مقالات به رشته تحریر در می آید و آثار وی همچنان در مرکز دایره داستان نویسی عصر حاضر ادبیات پارسی قرار دارد. صادق هدایت تک چهره ای بود که در آسمان داستان نویسی ایران ظهور کرد و با نثر ویژه، اصطلاحات منحصر به فرد و قوام کلامش در داستان نویسی بی شک تاثیری گیرا، عمیق و ماندگار بر ادبیات پارسی ایرانزمین از خود به جای نهاد.

باقی بقایتان

 لندن 3rd March 2021

شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۹

انتخابات ریاست جمهوری پیش روی ایران (۱۴۰۰ خورشیدی)

 در حالی به استقبال انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۱۴۰۰ خورشیدی میرویم که ایران دوران سختی را طی ریاست جمهوری آقای ترامپ در ایالات متحده امریکا پشت سر گذاشت. 

آقای روحانی ریاست جمهوری ایران علارقم مدیریت موفق تفاهمنامه برجام در دوره اول ریاست جمهوری اش، با راهیابی آقای ترامپ به دفتر ریاست جمهوری امریکا، ستاره اقبال سیاسی اش در داخل و خارج از کشور رو به افول نهاد. تحریمهای کمرشکن امریکا از ریاست جمهوری که میرفت با شعار تدبیر و امید باعث شکوفائی اقتصادی در درون و حال با امضای برجام گشایش سیاسی در سطح بین الملل شود، چهره ای ناموفق بسازد.

اینکه بازگشت تحریمهای امریکا باعث عدم موفقیت آقای روحانی شد یا عدم ابتکار ایشان در مواجهه با بحران ترامپ، بحث این یاداشت نیست ولی قدر مسلم ریاست جمهوری در ایران بدون تبین سیاستهای کلان راهبردی کشور و اعمال نظر رهبری، مفهومی ندارد اما خب آیت الله خامنه ای نمیتواند در عین واحد هم رهبر باشد و هم رئیس جمهوری اسلامی. پس الزاما نمیتوان همه ی تقصیرات اوضاع نابسامان اقتصادی و معیشتی مردم ایران را بر دوش آقای روحانی نهاد که به عقیده نگارنده آقای روحانی اگر به اراده خویش بود، میتوانست با تیم وزارت خارجه اش، تیمی که برجام را به فرجام رسانید، با تیم منتخب آقای ترامپ وارد مذاکره و از پیدایش فجایع عدم مذاکره، به مانند تبدیل پول ملی کشور به بی ارزشترین پول دنیا جلوگیری کند.

اجازه بدهید فراموش نکنیم که این ابتدا آیت الله خامنه ای ست که طی پروسه نظارت استصوابی کاندیداهای ریاست جمهوری را توسط شورای نگهبان برابر با اصل ۹۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی، مورد تائید و انتخاب قرار میدهد. شورای نگهبان خود متشکل از شش فقیه میباشد که توسط حکم رهبر نصب میشوند و نیز شش حقوقدان که توسط ریاست قوه قضائیه، که خود توسط رهبر انتخاب و منصوب میشود، انتخاب میگردد. آنگاه مردم میتوانند به یکی از منتخبین دستگاه رهبری رای بدهند. 

داستان انتخابات ریاست جمهوری در ایران، آدمی را به یاد شعر «کتیبه، مهدی اخوان ثالث» می اندازد که تعدادی محبوس به زنجیر به سودای رهائی به تخته سنگی امید بسته بودند که روی آن نوشته شده بود: کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند، پس از جهد و تلاش بسیار تخته سنگ را برمیگردانند و میبینند نوشته است: همان؛ کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند!

واقعیت این است که اکثریت مردم ایران به مفهوم شعر کتیبه زنده یاد اخوان ثالث رسیده اند، شاید شعار اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا تبلور عینی این مفهوم بود. 

حال اجازه بدهید پس از عبور از ماهیت انتخابات ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی، به سناریوهائی بپردازیم که معمولا از قبل در بیت رهبری طراحی و برنامه ریزی میشوند. 

آیت الله خامنه ای در آستانه هشتاد و دو سالگی ست و از سال ۱۳۹۳ خورشیدی که وی تحت عمل جراحی پروستات قرار گرفت شایعاتی در خصوص ابتلای او به سرطان پروستات بر سر زبانهاست. شاید انتخابات پیش رو در ایران یکی از سرنوشت سازترین انتخابات برای رهبر سالخورده انقلاب اسلامی و شاید حتی آینده ی مردم ایران باشد، چرا که هیچکس نمیداند در غیاب احتمالی رهبری، سرنوشت نظام جمهوری اسلامی به کدام سو خواهد رفت. با در نظر گرفتن حضور گمرنگ مردم در انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی میتوان نتیجه گرفت مردم به شدت از نظام ناامید و سرخورده اند و دیگر دل به گشایش مشکلاتشان از طریق رای به این جناح یا آن جناح، این سیاستمدار یا آن سیاستمدار نبسته اند اما به هر حال انتخابات ریاست جمهوری انجام خواهد شد و میتوان پیشبینی کرد همچنان درصدی از مردم پای صندق رای خواهند رفت. 

با آنکه اکنون بسیار زود است تا در مورد قطعیت کاندیداتوری افراد مطرح شده صحبت نمود اما میتوان از شواهد موجود نتیجه گیری کرد اصلاح طلبان هنوز بر سر معرفی یک کاندیدا به اجماع نرسیده اند گرچه نام آقایان حسین دهقان وزیر اسبق دفاع، اسحاق جهانگیری معاون رئیس جمهوری و حتی محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه مطرح است ولی تا تفاهم نهائی بر سر هریک از افراد ذکر شده یا شخصیتی دیگر از این جناح راه بسیاری مانده است. بدون شک اگر شخصیتی همچون محمد خاتمی ریاست جمهوری اسبق تمایل به نمایندگی طیف اصلاح طلب را در انتخابات پیش رو داشته باشد با توجه به وزنه سیاسی ایشان به عنوان پدر اصلاحات احتمال اینکه اصلاح طلبان پشت سر او متحد شوند بسیار است ولی آیا رئیس جمهوری که در در دوران ریاست جمهوری اش عنوان کرده بود نهادهای دیگر حاکمیت، رئیس جمهور را تنها فردی تدارکاتچی میخواهند، دگر باره برای تدارکاتچی بودن پای به عرصه انتخابات میگذارد؟ قطعا آینده پاسخ بهتری برای این پرسش خواهد داشت. 

در این میان کاندیداتوری برخی از چهره های محافظه کارتر از جناح اصولگرا به مانند علی لاریجانی و حتی علی مطهری نیز مطرح است. علی لاریجانی میتواند کفه ی ترازو میان دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا باشد اگر اصلاح طلبان کاندیدای قابلی که بر سر آن به اجماع برسند، نداشته باشند و اصولگرایان بر سر کاندیداتوری او به تفاهم برسند، باید توجه داشت که آقای لاریجانی نسبت به آقای مطهری از روحیه تبعیت بیشتری نسبت به دستگاه رهبری برخوردار است. 

اما باید در نظر داشت که آیت الله خامنه ای دغدغه ی خاطر دوران پس از خود را هم دارد، فراموش نکنیم که پس از وفات آیت الله خمینی چه بر سر خانواده ی او، مشخصا حاج احمدآقا؛ فرزند و مسئول بیت او آمد. آیا آیت الله خامنه ای بر اساس این دغدغه، آینده ی خانواده و بیت و وابستگان خود را به دست یک رئیس جمهوری بر آمده از دل نظامیان خواهد سپرد؟ آیا تضمینی بر عدم کودتای نظامیان پس از وی و براندازی نظام ولایت فقیه و احتمالا جایگزینی آن با یک نظام ریاست جمهوری به عنوان مثال؛ یک ریاست جمهوری مادام العمر توسط رئیس جمهور در قدرت به مانند نظام سابق مصر در دوران حسنی مبارک وجود دارد؟ به عقیده نگارنده آیت الله خامنه ای قطعا به این احتمال خواهد اندیشید. 

آقای حسین دهقان یکی از نظامیان اسبق داوطلب کاندیداتوری ریاست جمهوری در مورد این نگرانی اظهار نظر کرده و احتمال آن را رد نموده است ولی آیا این اظهار نظر خود دلیلی بر مطرح بودن این دغدغه ی خاطر نیست؟

اما همگان میدانیم حداقل از سال ۱۳۹۶ خورشیدی احتمال به رهبری رسیدن آیت الله ابراهیم رئیسی، ریاست فعلی قوه قضائیه پس از آیت الله خامنه ای مطرح بوده است. وی با نظر مساعد رهبری کاندیدای ریاست جمهوری برای رقابت با آقای روحانی در سال ۱۳۹۶ خورشیدی شد که البته با اقبال عمومی روبرو نشد اما شاید آیت الله خامنه ای با حمایت خود از وی در صدد بود تا برای او وجاهت عمومی لازمه برای احراز رهبری پس از خود را بخرد. 

باری این رویا به حقیقت تبدیل نگشت اما طی چهار سال گذشته آقای رئیسی با حمایتهای بی بدیل آیت الله خامنه ای به ریاست قوه قضائیه منصوب و همچنین نایب رئیس مجلس خبرگان رهبری ست، جائی که در فقدان احتمالی رهبر فعلی، آینده ی رهبری نظام جمهوری اسلامی رقم خواهد خورد. با توجه به کهولت سن آیت الله جنتی و متابعت محض وی از نظرات رهبری احتمالا این آیت الله رئیسی خواهد بود که زعامت مجلس خبرگان رهبری را در دوران پس از آقای خامنه ای به عهده خواهد گرفت و شخصیت تاثیرگذار این مجلس خواهد بود و در این میان اصلا بعید نیست که آقای رئیسی مناسبترین کاندیدای احراز مقام ریاست جمهوری از نظر آیت الله خامنه ای باشد، چه یک دوره ریاست جمهوری برای آقای رئیسی مشروعیت، حسن شهرت و مقبولیت عام برای به رهبری رسیدن وی پس از آیت الله خامنه ای به همراه خواهد داشت. 

با توجه به تجربه ی بد مهندسی انتخابات توسط مجتبی خامنه ای به نفع آقای محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۸ خورشیدی و تمرد و طغیان آقای احمدی نژاد در انتها، بعید میرسد آقای خامنه ای و مرد قدرتمند بیت وی مجتبی خامنه ای به کاندیدائی غیر معمم در این شرایط خاص جهت احراز مقام ریاست جمهوری اعتماد کنند، مخصوصا اینکه دغدغه ی خاطر رهبری آینده نیز مطرح باشد که خب این احتمال کاندیداتوری آقای رئیسی و حمایت دستگاه رهبری از وی را بالا میبرد.

اخیرا آقای مصباحی مقدم عضو شورای مرکزی و سخنگوی جامعه روحانیت مبارز در مصاحبه با ایرنا عنوان نمود اگر رئیسی کاندید شود قطعا کاندید جامعه روحانیت خواهد بود. اما مشکل بزرگ آقای خامنه ای عدم محبوبیت و تمایل مردم همانگونه که آنرا در انتخابات سال ۱۳۹۶ خورشیدی نسبت به آقای رئیس نشان دادند میباشد.

آیا آیت الله خامنه ای برای تضمین آینده خانواده و وابستگان خود در صورت فقدان، دست به ریسکی بزرگ همچون تقلب و مهندسی انتخابات در سال ۱۳۸۸ خورشیدی به نفع رئیسی خواهد زد؟ اگر شکست بخورد آیا همینی را هم که دارد از دست نخواهد داد؟

چرا که به باور نگارنده مردم ایران بر کارنامه خونین آیت الله رئیسی علی الخصوص کشتار هزاران زندانی عقیدتی-سیاسی در سال ۱۳۶۷ خورشیدی که برخی از آنها حتی دوران محکومیت خود را سپری نموده بودند واقف هستند و اینرا میدانند که نه تنها انتخاب وی به عنوان رئیس جمهور مشکلی از ایران و ایرانیان حل نخواهد نمود که با باز کردن راه رهبری احتمالی وی در آینده، حکومت و حاکمیت جور و ستم و خوف را بر خویش خواهند پذیرفت. مردم متمدن ایران به درجه ای از تجربه و شعور سیاسی رسیده اند که دل و امید به هیچیک از جناحهای سیاسی رژیم جمهوری اسلامی نبندند. واقعیت این است که هرچه مشارکت مردم ایرانزمین در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی پیش رو کمتر باشد، بیشتر از وجاهت و مشروعیت و موضوعیت نظام جمهوری اسلامی خواهند کاست. 

باقی بقایتان

لندن 13th March 2021


سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۹

قصه ی وفا

 پیرمرد نیم قرن چوپانی کرده بود، مردی شرافتمند که وسعت مالی چندانی نداشت اما به عنوان چوپان روستا، هر روز صبح وقت سپیده، از درب هر خانه ای، گوسفندان روستائیان را، برخی بیشتر، برخی کمتر، تحویل میگرفت و گاه به مرغذارها و گاه به  کوهستان های اطراف برای چرا میبرد و غروب، گوسفندان را سیر و شاد به صاحبانشان باز میگرداند.  

پیرمرد دیگر تاب و توان جوانی را نداشت و نگران بود تا به کی قادر است این کار را ادامه دهد تا روزی در چراگاه کوهستانی اطراف روستا به عشایر کوچنده برخورد که در راه قشلاق خود بودند. سگی نه از نوع و گونه ی سگهای بومی که با ظاهری متفاوت به سوی گله ی او تاخت، سگ با چنان ابهت و اعتماد به نفسی به گله ی چوپان نزدیک شد که سگهای چوپان که اتفاقا بیابان دیده و با تجربه هم بودند برای لحظاتی دچار تردید شدند و در مقام دفاع از گله برنیامدند. سگ با همان اقتدار، یک به یک به سراغ سگهای چوپان رفت و با حرکت مخصوص دمش اعلام دوستی نمود و پس از محک زدن سگهای چوپان با همان اقتدار به سوی کاروان کوچ خویش بازگشت. چوپان که پس از سالها تجربه قادر بود با یک نگاه قابلیت های یک سگ را دریابد، درجا عاشق آن سگ شد. پس با شتاب به سوی تیم رهبری عشایر کوچنده رفت و پرسید:

-آیا حاضرید این سگ را بفروشید؟ 
مردی از میانه پاسخ داد: نه، این سگ نه از آن سگهاست!
-چوپان: اگر دوتا قوچ نمونه و یک بز پیشرو بدم چی؟
مرد دچار تردید شد به همراهانش نگاه کرد و با موافقت سر آنها، راضی به معامله شد و ضمن فشردن دست چوپان به او گفت نامش اسپیدی (Speedy) ست، آن را از یک خارجی خریدیم و به ما گفت معنی اسمش «چابک» است.

پیرمرد چوپان، اسپیدی را قلاده زد و به میان گله خود آورد، اسپیدی که از همان ابتدا تیزهوشی خود را با علامت دوستی به سگهای گله چوپان ثابت کرده بود، حال بدون مشکل از طرف سگهای چوپان در جمعشان پذیرفته شده بود.

چوپان از لحظه ای که با اسپیدی چشم در چشم شده بود، احساس میکرد نگاه او را میخواند و حال پس از مدتی کوتاه متوجه شد اسپیدی نیز تو گوئی نگاه او را میخواند؛ با احترام به ریش سپید او مینگریست و سختی سالهای دور زندگی یک چوپان را در نگاه پیرمرد میخواند. سگهای چوپان نیز انگار متوجه شده بودند اسپیدی سگی متفاوت است، به دقت حرکات او را زیر نظر داشتند و به سرعت از او فرا میگرفتند، در راه باز گشت به روستا از پیش گله میرفت تا از امنیت مسیر بازگشت مطمئن شود و نرسیده به روستا خود را در عقب گله جای داد تا گوسفندان با طیب خاطر بتوانند خانه خویش را یافته به مالکین خویش بپیوندند. 

پائیز از راه رسیده بود و هوا روز به روز رو به سردی داشت. روزهای بارانی و روزهائی که مه فضا را می آکند کار را برای پیرمرد که خب سوی چشمانش حال ضعیف شده بود، دشوار مینمود. اما با اسپیدی کار خیلی راحت شده بود، اسپیدی در همین مدت کم، محل های چرای گله را میشناخت و با استشمام هوا و بوی علف تازه از دوردست ها میدانست امروز نوبت کدام چراگاه است و علف کدام چراگاه بهتر برای چرای گله رسیده است، تو گوئی خداوند اسپیدی را سر راه چوپان قرار داده بود تا او همچنان بتواند قوت خود و خانواده اش را در این سن و سال تامین نماید. 

پائیز کم کمک داشت رخت میبست و سرمای طاقت فرسا نوید زمستانی سخت را میداد. گوسفند نیاز دارد تمام روز را علف بخورد. روستائیان غالبا قادر نیستند به اندازه کافی برای تمام زمستان جهت تغذیه کامل گوسفندانشان علوفه ذخیره کنند، بنابرین مجبورند حتی در زمستان هم علی رقم کمی علف در چراگاه های اطراف، گوسفندان خود را برای چرا بیرون بفرستند و البته کاستی طبیعت را با ذخیره علوفه زمستانی انبارهای خویش در خانه تامین مینمایند. به چرا بردن گله در زمستان اما خطرهای خود را دارد، گرگها به واسطه کم شدن شکار در طبیعت رو به حمله به گله های روستائیان میبرند و این کار چوپانی را بسیار دشوار میکند. 

آن روز از صبح برف سختی درگرفته بود، گله رو به سوی یکی از چراگاه های اطراف را داشت، اسپیدی اما بی قرار بود، هوا را به شدت بو میکرد اما تو گوئی از هر سو خطر را استشمام مینمود. گاه برای وارسی اطراف به شرق میرفت گاه به غرب و هرگاه بازمیگشت با پریشانی در چشمان پیرمرد مینگریست. شاید اگر تصمیم با او بود، گله را به روستا باز میگرداند. پیرمرد اما مرد سرد و گرم چشیده ای بود و با نگاه مصمم خود به اسپیدی قوت قلب میداد، او هم خطر را حس کرده بود اما رسم نداشت از خطر بگریزد. گله را به حد واسط مرغذار و کوهستان هدایت کرد، آنجا که هنوز قوت و علف برای چرای آن روز گله وجود داشت. 

بعد از ظهر، آن هنگام که هوا رو به گرگ و میش بود، صدای گرگها از کوهستان اطراف به گوش میرسید تو گوئی شیپور آماده باش برای آغاز عملیاتی گسترده به صدا درآمده بود. چوپان یکه و تنها و فقط با اتکا به سگهای خود به رهبری اسپیدی سعی نمود گله را از کوتاه ترین راه به روستا باز گرداند که میانه راه متوجه شد دیگر دیر شده است، گرگها تا چند ده متری او نزدیک شده بودند. 

اسپیدی که با نگاه به پیرمرد چوپان دریافت او خود را نباخته و تمام قد آماده دفاع از گله است، روحیه ای مضاعف گرفت و با حرکتی که از یک سگ در آن شرایط بعید است گله را به سمت روستا رم داد، گله ترسان و شتابان به دو درآمد. اسپیدی اما خود بازگشت، به اشاره و حرکت او سگهای دیگر هم هم بر اضطراب خود فائق آمده و یک خط دفاعی در پشت گله و در مقابل هجوم گرگها تشکیل دادند، پیرمرد میدانست در این نبرد نمیتواند کمکی به سگها بکند پس هدایت گله به سوی روستا را به عهده گرفت. 

گرگها بر اثر سالها همزیستی و تمرین، کار گروهی یاد میگیرند و معمولا تحت رهبری گرگ برتر (آلفا) عملیات شکار خود را سامان میدهند، سگها اما چون تحت مدیریت چوپان کار مراقبت و نگهبانی را انجام میدهند این خاصیت خود را از دست داده اند، ولی اسپیدی که سگی باهوش و استثنائی بود، در آن روز این غریزه نهفته را در سگهای همکار خود فعال نمود و با مدیریت خود و اعتماد به نفس خاص خودش، روح کار تیمی را به روح و روان باقی سگها دمید، آنها علی رقم تعداد کمترشان با چنان شهامتی به گله گرگها حمله نمودند که گرگها قافلگیر شده و این سوء تفاهم در میانشان پدیدار گشت که تعداد سگها انبوه تر و سازماندهی آنها منسجم تر است، نقشه عملیاتشان فراموش و روحیه آنها متزلزل شد. اسپیدی که میدانست اگر گرگ رهبر را از پای درآورد شیرازه ی کار گروهی گرگها را از هم خواهد پاشانید، با استعداد ذاتی خود او را در میان گرگها شناخت و بی امان به سوی او حمله نمود، دو جانور، دو رهبر، دو فرمانده برای لحظاتی چشم در چشم شدند، اسپیدی میدانست نبردی سخت را در پیش رو دارد، او همچنین میدانست، برنده آنیست که کمتر بترسد، پس بی باک به او تاخت، گرگ اما؛ گرگی باران دیده بود و سالیان سال توانسته بود ساطنت خود را در کوهستان به اثبات و مستدام حفظ نماید و او هم نترسید، دانه های رقصنده ی سپید برف شاهد نبردی خونین میان یک هجوم و یک دفاع جانانه بودند و رد خون اسپیدی روی سپیدی برف بر مسیر خانه شهادت میداد که او علی رقم زخمهایش، پیروز و به خوبی از عهده وظیفه اش برآمده است.

اسپیدی در کنار چوپان و به عنوان یک قهرمان در روستا زنده ماند تا ثابت کند وفا زنده است. 

باقی بقیایتان

01/02/2021

شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۹

خامنه ای روی تشک سیاسی با بایدن

 با پیروزی آقای جو بایدن در انتخابات ایالات متحده امریکا، فضای بسیار متفاوتی را در آینده سیاسی جهان و خاورمیانه شاهد خواهیم بود. 

همانگونه که همگان مطلع هستند، اصولا جمهوری خواهان معمولا در پی تامین منافع جمهور کشور آمریکا بوده و زیاد در قید و بند وجهه ی عمومی کشور خویش در سطح جهانی نیستند. اما دموکراتها معمولا پرستیژ جهانی ایالات متحده آمریکا برایشان مهم بوده و سعی خود را بر گسترش روابط سیاسی در سطح بین المللی مبذول میدارند.

بر اساس همین اصل؛ آقای ترامپ با سیاست خارجه صرفا آمریکا اندیش به گونه ای ایالات متحده را به انزوا برد، اروپا و اعضای ناتو از او دل خوشی نداشتند، با چین وارد جنگ تعرفه ها شد که منافع اقتصادی اندکی داشت و بلند پروازیهای چین در منطقه و جهان را چاره ای نبود. در باب تمدید تحریم تسلیحاتی ایران در شورای امنیت سازمان ملل با شکست روبرو شد و در مورد فعال نمودن مکانیزم ماشه پیشبینی شده در توافقنامه برجام با بی اعتنائی دیگر اعضای برجام روبرو شد و لاجرم به یک حرکت نمایشی تک نفره اکتفا نمود. آقای ترامپ گرچه در دوران ریاست جمهوری خویش هیچ جبهه جنگ جدیدی نگشود بلکه غالب نیروهای نظامی خویش را از اقصی نقاط دنیا از جمله منطقه بحران زده خاورمینه فراخواند که البته قابل تقدیر بوده و امریست که یک ملت در راستای تامین منافع ملی خویش از ریاست جمهوری خود توقع دارند.

اما آیا این صرفا آمریکا اندیشی آقای ترامپ یک خلاء قدرت در سطح جهانی نیافرید؟

حال؛ با انتخاب آقای جو بایدن به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا به احتمال زیاد شاهد چرخش در سیاست خارجی آمریکا خواهیم بود. افق سیاست خارجی دستگاه دیپلماسی آمریکا در آینده و در سطح جهانی منظور نظر این یاداشت نیست بلکه نگاهی خواهیم داشت بر آینده روابط سیاسی آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی. 

آقای بایدن در کارزار سیاسی خود پیش از انتخاب، خاطرنشان کرده بود که به برجام باز خواهد گشت. بر عکس تصور همگان که می اندیشند بازگشت آمریکا به برجام گشایشیست در کار سردمداران نظام جمهوری اسلامی، ولی در عمل با بازگشت آمریکا به برجام دست آمریکائیها برای اعمال فشار و حتی بازگردانیدن همه ی تحریمهای جهانی سازمان ملل با فعالسازی قانونی مکانیزم ماشه بازتر خواهد بود. 

حال؛ باید در نظر داشت که رژیم جمهوری اسلامی اصولا حکومتی دردسر زاست، چه در سطح منطقه ای و چه در سطح جهانی و به غیر از معدود کشورهائی جیره خوار که در مقابل دریافت پول، امکانات و تسلیحات در کنار ملایان مانده و منافعشان را تامین میکنند، دیگر ندرتا کشوری را میتوان یافت که روابط سیاسی راحتی یا حتی دل خوشی از آنها داشته باشد. از تهدید اسرائیل به نابودی تا شعار مرگ بر آمریکا، از تسخیر انقلابی سفارتخانه ها بر خلاف عرف بین الملل تا روابط تیره و دخالت در امور داخلی همسایگان عرب حاشیه خلیج پارس. از تشکیل [نظامی] هلال شیعی در منطقه خاورمیانه تا ناامن سازی تردد کشتی رانی در خلیج پارس، از سازماندهی ترور مخالفین خود در فرامرزهای خود تا اروپا و یا به گروگان گرفتن شهروندان دوتابعیتی جهت اخاذی بین المللی و خلاصه لیست بلند بالائی از خودسریها، تکرویها و توهمات سیاسی که از دکترین مذهبی صدور انقلاب اسلامی آیت الله خمینی گرفته شده است، را میتوان ذکر نمود. 

آقای بایدن سیاستمدار کارکشته ایست و به خوبی واقف است که جاهطلبیهای رژیم جمهوری اسلامی دست روسیه و علی الخصوص چین را در منطقه حساس خاورمیانه به شدت باز خواهد گذاشت. ایران دروازه خاورمیانه است و اگر آقای بایدن نتواند بر سر میز مذاکره به این قهر سیاسی دیرینه بین دو کشور خاتمه دهد، حداقل در سطح وزرای خارجه، ایران سراسر به آغوش شرق (چین-روسیه) پناه خواهد برد و آنگاه دیگر سخت بتوان صلح و امنیت را در خاورمیانه تامین نمود. باید در نظر داشت علی رقم خودکفائی نفتی ایالات متحده، منطقه خاورمیانه به لحاظ نفت همچنان یکی از نقاط حساس و کلیدی جهان به شمار می آید که به واسطه بلندپروازیهای رژیم جمهوری اسلامی با بحرانی عمیق روبروست.

مهار اتمی رژیم ملایان مشکل بزرگی نیست علی الخصوص با بازگشت آمریکا به برجام ولی زیاده خواهی های منطقه ای آنها شاید موضوع محوری میز مذاکره تیم دیپلماسی آمریکا-ایران باشد، موضوع دیگر قابلیتهای موشکی رژیم جمهوری اسلامیست. به عقیده نگارنده؛ کلید بازگشت همه تحریمهای سازمان ملل در دست آقای بایدن همچون شمشیریست بر سر آیت الله خامنه ای و اصلا بعید نیست با نرمش قهرمانانه دیگری دست از دخالتهای منطقه ای خود بردارد یا حداقل آنها را محدود نماید اما با تبلیغات عوامفریبانه ی برعکس در داخل کشور سر همراهان خود را گرم نماید، اما بعید میدانم که وی دست از برنامه ی موشکی خود برکشد که حیات و ممات دفاعی ایران بستگی به توانائی موشکی خویش دارد. 

باقی بقایتان

لندن، 21/11/2020

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۹

محفل ملایان

آغا سران قوا و زعمای دستگاه ولایت را فرا خوانده بود تا با برنامه ای طبق معمول انقلابی، با مشتی محکم دهان استکبار جهانی، آمریکای جهانخوار را سرویس و در صورت امکان فک آن را پائین بیاورند. 

البته آغا خود، دیربازی بود زیر بار تحریمهای مستکبر جهان و فشارهای داخلی از نفس افتاده بود ولی آغاست دیگر، حتی پس از ناک اوت* هم شعار پیروزی و فتح سر میدهد. 

ابتدا؛ روباه بنفش، ریاست تشریفاتی جمهوری، با نوحه امام الثقلین به دشت کربلا زد و در سرای تشابهات آغا با مظلومیت امام حسین و تنهائیش در مواجهه با امپریالیسم موجود، داد سخن ها درداد. 

آشیخ ابراهیم قاضی القضات که میدانست روحیه آغا حساس و ممکن است به کل از کف برود، در مقام تقویت برآمد و گفت: من آنم که به اشارتی در سال شصت و هفت دشمنان ولایت را فله ای قلع و قمع نمودم، آغا امر بفرماید؛ عمامه زمین گذاشته، تیغ برخواهم کشید و تا خود پنتاگون خواهم تاخت و به جهت خشنودی آغا کاخ سفید را به نفع مصالح ولایت مصادره و آرزوی جوانان انقلابی حسینیه خواهم نمود. 

آممد جواد ظریف الظرفا که سیاستش عین دیانتش و دیانتش عین سیاستش بود*(۱) به آرامی زیر گوش روباه بنفش گفت: یکی نیست آشیخ ابراهیم رو اجالتا ببنده، الان قول کره ماه رو هم به آغا میده و ما هنوز آمادگیش رو نداریم جمهوری اسلامی رو دیگه تا بدانجاها بسط و گسترش دهیم.

آیت الله جنت مکان جنتی والاگهر، به کمک آممد جواد آمد و گفت: از اونجائیکه من فقط یکی دو سال از الله کوچکتر هستم و بالاخره چند تا پیراهن بیشتر از شماها پاره کرده ام فکر میکنم آشیخ ابراهیم فعلا دست به تیغ نبرند و همینجا همچنان گلوی معاندین ددمنشیانه*(۲) را قایم نگهدارند که فعلا تق خودمان در نرود. اما به من اطلاع داده اند که دختر ترامپ، همان بانو ایوانکای حوری وش، گوشه ی نظر و التفاتی به بنده دارد، به گمانم از طریق ایشان قادر باشم ترامپ را مسلمان و کلا خود آمریکا را به ام القرای ولایت آغا ضمیمه نمایم، آنگاه آشیخ ابراهیم میتواند کاخ سفید را بنا به مصلحت، حسینیه یا حتی به زندان تبدیل کند که شنیده ام بزرگ است و بس جا دار و البته جناب دکتر ولایتی ولایتمدار هم باید زحمت ختنه نمودن ترامپ را بکشد که اسلامشان اشکال شرعی نداشته باشد. 

جناب سردار دکتر خلبان قالیباف، رئیس باغ وحش منتخب آغا که از ابتکار عمل آیت الله جنتی والاگهر به هیجان آمده بود به میان صحبت پرید و گفت: از آنجا که تازه مسلمانان آمریکا فرهنگ آفتابه و استفاده از آن را ندارند، خواهشا امتیاز صدور آفتابه را که اتفاقا توسط خانواده خودم بومی سازی شده و به تولید انبوه رسیده است را به بنده تفیض بفرمائید؛ مبادا برادران و خواهران مسلمانمان در آمریکا طهارت نکرده به نماز باایستند.
آغا شما خود با محدویت های یک دست معلول مواجهید ولی همچنان بعد از قضای حاجت آفتابه را به دست رئیس دفتر خود آقای گلپایگانی میسپارید که اسلامتان دچار خدشه نگردد و به اهمیت آفتابه به خوبی واقفید. 

آغا که اینروزها به لطف تخصص مربی های روسی و مستشاران چینی از زیر بار ناک اوت آخر تحریمها و فشارها کمی خلاصی یافته و نفسی چاق کرده است، به نبوغ زعمای دستگاه ولایتش علی الخصوص جنتی والاگهر احسنتی فرستاد و گفت: ظاهرا حیات و ممات ولایت ما به طره گیسوی این بانو ایوانکا بسته است. دستور میدهیم همین آقای خاتمی اصلاحاتچی و آقا محمودی [احمدی نژاد] خودمان که یکی تدارکاتچی خوبی و دیگری پادوی خوبیست با یک فروند هواپیمای گلکاری شده به همراه آقای کریمی نوحه خوان بروند و ایشان را یا حسین گویان به خدمت آقای جنتی بیاورند تا خودم خطبه عقد را جاری نموده و با صلواتی محمدی پسند کار آمریکای جهانخوار را برای همیشه بسازیم.


باقی بقایتان

بابک رفیعی، لندن، 08/09/2020


پانویس:

* ناک اوت: حالت بوکسوری که در اثر اصابت مشت های حریف به زمین افتد و داور از یک تا ده می شمارد که او برخیزد و او نمی تواند.

*(۱) از سخنان معروف آیت الله مدرس که آیت الله خمینی در استفاده از آن در ارکان نظام جمهوری اسلامی تاکید فراوان داشت.

*(۲) از افاضات آیت الله جنتی در نماز جمعه تهران


یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۹

رهائی

 جوان، آخرین سالهای بیست سالگی اش را سپری میکرد. برای کوهنوردی به زاگرس پناه برده بود، همیشه اینطور بود، وقتی شهر و اضطرابهایش به وی فشار میاورد، کوله پشتی اش را می بست و راهی کوهستان میشد. 

در ابتدای راه، آنجا که دشت پائیز زده، رنگارنگی انبوه خود را به امتداد طبیعت وحشی دامنه ی کوه میباخت، درست در کنار چشمه، زیر درخت سنجد پیری که سایه شاخسارش را همواره بر جوشش چشمه میگستراند؛ دخترکی ماهرخ اما مغموم را دید که در تنهائی خود میگریست. 

بی اختیار جلو رفت و پرسید: آیا حالتان خوب است؟ میتونم کمکی بکنم؟
دخترک چشمان زیبای اشکبار خود را از آب چشمه برگرفت، مستقیم در چشمان پسر نگریست و گفت: فقط یه همزبون یه همراه!
پسر زیر چشمی کوله بار دخترک را از نظر گذراند و پرسید: شمام راهی کوهنوردی هستید؟
-دختر: آره، دیگه... از حال و هوای شهر حالم به هم میخوره
-پسر: منم بعضی وقتها اینطوری میشم، با دست به فراز کوه اشاره کرد و اضافه نمود: اون قله بهترین دوست و اون صخره ها بهترین سنگ صبورم هستند
-دختر: کوهنورد حرفه ای هستی؟
-پسر: نه، آماتورم ولی زیاد کوه میرم، شما واقعا تنهائی قصد صعود داشتی؟
-دختر: راستش اصلا نمیدونم اگر قصد صعود داشتم، فقط دلم میخواست یه جائی با خودم خلوت کنم ولی اینجا که رسیدم حزن پائیزی طبیعت فرا گرفتم
-پسر: من سهند هستم
-دختر: من هم تیام هستم و از آشنائیت خوشبختم
-سهند: منم از آشنائیت خوشبختم، چه اسم قشنگی داری، فکر کنم یعنی چشمهام
تیام کوله بارش را برگرفت و ضمن تائید پرسید موافقی در راه صعود بیشتر با هم آشنا بشیم؟

سهند تا به حال با یک دختر کوهپیمائی نکرده بود، اصلا در تمام این سالها حتی یک دختر را در کوهستان ندیده بود، هرچه بود بسیار عجیب مینمود. پس از شش ساعت، درست موقع غروب آفتاب بر فراز قله، محو تماشای زردی فرو خسبیدن خورشید در پس افقهای دور دست، هر یک در دنیای خود، غرق شده بودند.

شب هیمه آتش برافروختند و تا خود طلوع سپیده به گفتگو نشستند، هرچه بیشتر میگفتند و میشنیدند، رشته مودت میانشان مستحکم تر میشد. به مدت دو شبانه روز در کوهستان در معیت یکدیگر مشق عشق کردند، از کوه که پائین می آمدند، شعله های عشق چنان در قلبهای جوانشان شعله ور شده بود که شاعر قصه ی شیرین و فرهاد در وصف آن عاجز میماند...

یک سالی از آشنائیشان میگذشت، هر روز واله تر، هر هفته شیداتر و هر ماه دیوانه تر در عشق یکدیگر مجذوب، حل، نیست میشدند. 

تا یک روز که به اتفاق با هم به رستورانی رفته بودند، رستوران مجلل ترین رستوران شهر بود، پاتق از ما بهترون، از اونجور جاهائی که بودجه امسال سهند و تیام فقط سالی یکبار کفاف میداد. 
سر میز، صاحب رستوران، خود، لیست انتخاب غذا را آورد، چشم از تیام برنمیکشید، شهوت از سر و رویش میبارید و به گونه ای برای یک صاحب رستوران با اون مال و مکنت، بی ادب و گستاخ مینمود. 
باری، غذایشان را که صرف کردند، راهی شدند اما در آستانه خروجی رستوران، مرد صاحب رستوران خود را به آنها رسانید و  دو تا کارت از جیب خود بیرون کشید و ضمن تعارف به آنها گفت: برای شما با تخفیف ویژه اگر جشن تولدی یا مراسمی داشتید خوشحال میشم میزبانتان باشم.

آن روز گذشت و سهند روز به روز بیشتر قانع میشد، تیام در حال تغییر است، دیگه از اون عشق آتشین خبری نبود، تیام هر روز برای دیدارهای معمولشان بهانه می آورد و پای پس میکشید، ماه ها طول کشید تا بالاخره تیام بمب خود را بر ذهن ناآماده سهند منفجر کرد؛ سهند من عاشق صاحب اون رستوران شدم، قراره با هم بریم اسپانیا...

سهند مثل مسخ شده ها فقط او را نگریست، گوشهایش را باور نمیکرد اما دیگر کار از کار گذشته بود، مدتها بود متوجه تغییرات تیام گردیده بود و حال میفهمید چرا، به زور آب دهان خود را قورت داد، قوای خود را جمع نمود و با صدائی که از شدت تاثر میلرزید گفت: آرزوی خوشبختی... و از سر میز برخواست و کافه تریا را ترک نمود. 

روزها به سختی می گذشتند و سهند روز به روز افسرده تر میشد، گاه پیش می آمد روزها نمیتوانست غذا بخورد، تمرکزش را بر زندگی از دست داده بود، اصلا زندگی مفهومش را از دست داده بود، دیگر حتی کوه هم به او آرامش نمیداد، در شهر بی قرار و در کوهستان آشفته بود. دنیا، همان دنیائی که تا همین چند وقت پیش از زیبائی بینهایت مینمود، حال جهنمی شده بود که جزء جزء اندام او را تا مغز استخوان میسوزانید. گاه چنان نا امید و سرخورده میشد که به قول سهراب سپهری آرزو میکرد؛ هستی مرا برچین ای ندانم چه خدائی موهوم...

روزها از پی هم می آمدند و میرفتند و بهبودی در حال سهند حاصل نمیشد تا روزی از سر اتفاق، آشنائی که حال وی را خیلی خراب میدید، شاید از سر ترحم به او ماده ی تعارف کرد که باید روی زرورق آنرا میکشیدند، سهند که اصلا نمی دانست آن چیست بلادرنگ آنرا پذیرفت، به محض مصرف احساس کرد تمام غم و اندوهش برطرف شد، تو گوئی در ابرها سیر و سیاحت میکرد، سبک شده بود و احساس میکرد دنیا دوباره زیبا شده...

روزها از پی هفته ها و هفته ها از پی ماه ها و ماهها از پی سالها آمدند و رفتند و حال سهند یک معتاد به تمام معنا شده بود، هروئین که روز اول غم و اندوهش را التیام شده بود اکنون یک نیاز مبرم بود، نیازی احمقانه که فقط تار و پود ذهن او را اسیر خود کرده بود. هروئین جای خداوند را در اندیشه ی او، جای عشق را در قلب و جای زندگی را در انگیزه وی گرفته بود. سهند حال دیگر هروئین نمی کشید که بر اندوه خود فائق بیاید او مصرف میکرد تا زنده بماند، تا قادر باشد راه برود، بتواند نفس بکشد.

روزی از روزها وقتی در آینه خود را نگریست بی اختیار از دیدن صورت فرتوت و شکسته خود قطره اشکی گوشه چشمش را فرا گرفت، یادش آمد جایگاهش فراز قله های سر به فلک کشیده بود، با چلچله ها میخواند و با گلها میخندید، با سپیده عاشق شد و با غروب عشق میورزید، سر آمد جوانان روزگار خود بود، چقدر زندگی برایش افتخار آمیز بود، عزت و احترامی داشت، اصلا زندگی برایش مفهوم داشت و حال چه؟... کل جهان هستی او در یک کلمه خلاصه میشد: هروئین!

به یاد شعر نظامی گنجوی افتاد: 

آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن، آینه شکستن خطاست

سهند از درون در درون خود شکست، فرو ریخت، گرد و قبار شد، رفت تا اعماق وجود خود، آنقدر که دیگر هیچ نشانی از خویشتن خویش نمیافت، هیچ شد، نیست شد اما برخاست، برای همیشه برخاست.

 باقی بقایتان

لندن، 25/10/2020


شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۹

انتخابات ریاست جمهوری پیش رو در آمریکا

در حالی به استقبال انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا میرویم که به عقیده ی ناظران این یکی از سرنوشت سازترین انتخاب ها در تاریخ آمریکا، برای مردم این کشور میتواند باشد. 

"آقای ریاست جمهوری دونالد ترامپ"، تحت شرایطی باید در این کارزار انتخاباتی به رقابت با رقیب خود "آقای جو بایدن" بپردازد که به عقیده نگارنده تا قبل از بحران «کرونا» کارنامه قابل قبولی طی چهار سال ریاست جمهوری خود داشته است. 

آقای ترامپ با استفاده از نبوغ اقتصادی خود باعث رشد و شکوفائی اقتصاد گردید و به طرزی موثر نرخ بیکاری را در آمریکا کاهش داد؛ وی در سخنرانی مجمع داووس اعلام کرد: دوازده هزار واحد تولیدی جدید وارد عرصه اقتصادی و هفت میلیون شغل جدید ایجاد شده است منبع: رادیو فردا.

آقای ترامپ در زمینه امور خارجه نیز، همچون دیگر ریاست جمهوری های آمریکا از حزب جمهوری خواه بیشتر به تامین منافع ملی و جمهور مردم آمریکا می اندیشیده است تا پرستیژ و محبوبیت جهانی در سطح بین الملل، آمریکای دوران ترامپ هیچ جبهه ی جنگ جدیدی را در جهان نگشود که در واقع در حد امکان نیروهای نظامی خود را، از نقاطی همچون منطقه بحران زده خاورمیانه به خانه فرا خواند. وی ژنرال جیمز ماتیس وزیر دفاع خویش و از مشوقین جنگ با ایران و همچنین مشاور ارشد خود جان بولتون را به واسطه احساسات جنگ طلبانه اش از کار معذول نمود. آقای ترامپ به جای لشکرکشی و جنگ با جمهوری اسلامی در عراق با درایت مغز متفکر تحرکات آیت الله خامنه ای در منطقه سردار قاسم سلیمانی را هدف قرار داد که به طرز قابل ملاحظه ای ماجراجوئی های جمهوری اسلامی در منطقه را محدود نمود. آقای ترامپ با وضع تحریمهای بی سابقه فشار مضاعفی را به جمهوری اسلامی تحمیل نمود و با نزدیکی اعراب و اسرائیل، جمهوری اسلامی را بیشتر از همیشه در منطقه و جهان منزوی نمود. 

در اینجا توجه شما را به تبین سیاست خارجی آقای ترامپ در کارزار انتخاباتی چهار سال پیش وی از رادیو فردا جلب میکنم.

مشکل بزرگ آقای ترامپ همانا بحران جهانی کروناست که باالطبع دامان جامعه آمریکا را نیز گرفته است، آیا دانشمندان آمریکائی قادرند با رساندن به موقع واکسن وی را در ماندن در کاخ سفید برای یک دوره دیگر یاری کنند؟ این سوالی ست که آینده جواب بهتری برای آن خواهد شد.
از مشکلات دیگر آقای ترامپ اینست که وی روابط خوبی به غیر از چندی، با رسانه ها ندارد و عموما منتقد او هستند، همچنین در آستانه ی کارزار انتخاباتی چند کتاب از شخصیت های* تاثیرگذار و روزنامه نگاران* مطرح آمریکا در انتقاد از ایشان چاپ و به سرعت منتشر شده است. آیا این کتاب ها قادرند سرنوشت آقای ترامپ را تغییر دهند؟ مجددا آینده پاسخی بهتر برای این سوال خواهد داشت.
مشکل دیگر آقای ترامپ؛ نا آرامی های اجتماعی ست که در برخی از ایالت های امریکا به وقوع پیوسته است که البته برخی از آنها را میتوان به بحران کرونا مرتبط دانست و برخی دیگر را به اعمال خشونت پلیس در هدف قرار دادن رنگین پوستان ربط داد، که البته آخری منجر به شکلگیری جنبش زندگی سیاهان مهم است شده است که خود میتواند بر روند انتخابات تاثیرگذار باشد. فراموش نکنیم که جریان ضد سیاهپوستی مارتین لوتر کینگ چه تاثیر شگرفی در تاریخ سیاسی آمریکا از خود باقی گذاشت. 

در آن سوی کارزار اما آقای جو بایدن را داریم که با سابقه ای حدودا نیم قرنی در امر سیاست و هفت سال سابقه ی معاونت در ریاست جمهوری در سطح عالی سیاست آمریکا، وزنه ای مطرح در مقابل آقای ترامپ به حساب می آید.

به نظر میرسد آقای بایدن آرای کف جامعه ی آمریکا را هدف قرار داده است، وی با انتخاب خانم کاملا هریس برای اولین بار در تاریخ آمریکا یک زن را برای این پست در نظر گرفته است که خود میتواند در جلب نظر نیمی از رای دهندگان جامعه [خانم ها] موثر باشد و همچنین فراموش نکنیم که خانم هریس از رنگین پوستان آمریکائیست و خب میتواند برای جامعه ی رنگین پوستان آمریکا متقاعد کننده باشد. 

از سوی دیگر آقای بایدن از تبحر سیاسی خویش بهره برده، سرسخت ترین رقیب درون حزبی خود آقای برنی سندرز را که اتفاقا موفقیت های چشمگیری را در کارزار مقدماتی درون حزبی دموکرات ها داشت متقاعد نمود تا به نفع او کنار بکشد رادیو فردا. آرای آقای سندرز که طرفداران زیادی در میان سوسیال طلبان جامعه آمریکا و جناح چپ حزب دموکرات دارد میتواند نقشی شگرف در به پیروزی رسیدن آقای بایدن بازی کند. 

آقای بایدن در سیاست داخلی از افزایش حداقل دستمزد کارگران و کارمندان حمایت میکند [که خود میتواند آرای زیادی را برای وی جمع آوری نماید، نویسنده]. همچنین آقای بایدن برای افزایش مالیات بر سود سرمایه گذاران تاکید دارد [که شاید خشنودی سرمایه داران و سرمایه گذاران را به همراه نداشته باشد، نویسنده]. آقای بایدن معتقد به رایگان سازی دانشگاه های دولتی و بازسازی دولتی زیر ساختهای جاده ای و انرژی است. منبع: CNBC

در سیاست خارجی؛ آقای بایدن از طرفداران رابطه با ایران است و حمایت گسترده ای از تفاهمنامه برجام نمود منبع: The New York Times و طبعا سران حکومت جمهوری اسلامی او را ترجیح میدهند. 
وی در سال ۱۹۹۱، با ورود ایالات متحده به جنگ علیه اشغال نظامی کویت توسط عراق مخالفت کرد اما موافق حمله نظامی ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳ بود هرچند بعدا به انتقاد از ورود به همین جنگ پرداخت منبع بی بی سی فارسی. 

آقای بایدن در حالی به استقبال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا میرود که طبق نظر سنجی ها از رقیب خود پیش است منبع: بی بی سی فارسی

اما فراموش نکنیم که سیستم شمارش آرا در آمریکا بر اساس فرم الکترال کالج است؛ توضیحات و خانم هیلاری کلینتون رقیب انتخاباتی آقای ترامپ، هم در نظر سنجی ها و هم در شمارش نهائی آرای ماخوذه پیش بود ولی مقهور سیستم الکترال کالج گردید. 

باقی بقایتان


لندن، 12/09/2020



پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۹

بهبودی روابط اسرائیل - اعراب و انزوای جمهوری اسلامی

اسرائیل به عنوان یک کشور که به لحاظ تاریخ دینی - مذهبی قدمتی هزاران ساله دارد، همواره در بستر تاریخ سیاسی خود دچار مخاطرات عدیده ای بوده است. 


شاید بتوان گفت که هویت امروزی اسرائیل مدیون موسی نبی است که در تاریخ یهودیان به قانونگذار معروف میباشد و هم او بود که مهاجرت بزرگ قوم بنی اسرائیل را به سرزمینهای کنونی کشور اسرائیل رهبری نمود.


از این پس اسرائیلیان و سرزمین شان هر از چند گاهی مورد تهاجم و تعرض قدرت های بزرگ تر قرار میگرفته است؛ اولین سند در این رابطه به (۱۲۱۴ - ۱۲۲۴ پ.م) باز میگردد که «مرنپتخ» فرعون مصر به کنعان، سرزمین اسرائیل لشکرکشی نمود و آخرین آن تسلط امپراتوری عثمانی بر این سرزمین بود که نهایتا با فروپاشی امپراتوری عثمانی پس از جنگ اول جهانی و اعلامیه (۱۹۱۷ م) بالفور قیمومیت آن بر عهده ی کشور بریتانیای کبیر نهاده شد که خود مقدمات تشکیل کشور اسرائیل کنونی را بعد از جنگ جهانی دوم و نسل کشی یهودیان توسط هیتلر، در سال (۱۹۴۸ م) و با پایان پذیرفتن قیمومیت بریتانیا، نهایتا «دولت اسرائیل» با صدور منشور استقلال، در عصر معاصر اعلام موجودیت نمود.  


در عصر معاصر آمریکا همواره بزرگترین متحد و حامی اسرائیل بوده است. با راهیابی «آقای ترامپ» به دفتر ریاست جمهوری آمریکا و گماردن آقای «جرد کوشنر» به عنوان مشاور ارشد خویش و نیز مسئول مذاکره بر روند صلح میان اسرائیلیان - فلسطینیان روابط آمریکا با اسرائیل وارد مرحله جدیدی گردید. ابتدا «آقای کوشنر» با ابتکار طرحی که بعدتر به «معامله قرن» مشهور و توسط «ریاست جمهوری ترامپ» به صورت بین المللی معرفی شد؛ بی بی سی فارسی: نقشه 'معامله قرن'؛ آنطور که ترامپ فلسطین و اسرائیل آینده را می‌بیند سعی نمود تا با در نظر گرفتن منافع اسرائیلیان در کنار فلسطینیان موجد صلح و ثبات در منطقه باشد که البته با انتقادهای وسیعی؛ بی بی سی فارسی: معامله قرن و متارکه با تاریخ از جمله برخورد سرد برخی از سران کشورها از جمله فرانسه و آلمان روبرو شد. 


حال با ماجراجوئی های گسترده جمهوری اسلامی در منطقه خاورمیانه و تهدیدهای مستمر سران حکومت جمهوری اسلامی به نابودی کشور اسرائیل؛ تلویبیون: وعده نابودی اسرائیل توسط رهبر انقلاب، دولتمردان اسرائیل را بر آن داشته تا با اتخاذ سیاستی متفاوت بر آن باشند تا اولا دست جمهوری اسلامی را از مرزهای مشترک خود با سوریه و لبنان کوتاه نموده سپس با عادی سازی و بر قراری روابط حسنه با کشورهای عربی منطقه که عموما از این گونه ماجراجوئی ها و توسعه طلبی های سیاسی - مذهبی جمهوری اسلامی در منطقه، احساس عدم امنیت و خشنودی دارند اتحادی اسرائیلی - عربی؛ رادیو فردا: نتانیاهو: در مورد ایران اتحادی بین کشورهای عربی و اسرائیل در حال شکل‌گیری است بر علیه جمهوری اسلامی ایجاد نمایند. 


با نهائی شدن پیمان «صلح ابراهیم» کیهان لندن: پیمان ابراهیم گامی به سوی صلح و ثبات در خاورمیانه و عادی سازی روابط اسرائیل و امارات متحده عربی به عنوان سومین کشور عربی پس از مصر و اردن، جمهوری اسلامی به شدت از باز شدن پای اسرائیلیان به منطقه «خلیج پارس» احساس خطر نموده و از تصور تداوم و پیشرفت اینگونه عادی سازی های روابط دیپلماتیک اسرائیل با دیگر کشورهای عربی حاشیه «خلیج پارس» دچار کابوسی وحشتناک شده و بیش از پیش خود را در منطقه و جهان تنها و منزوی میبیند. 


به عقیده نگارنده بدون در نظر گرفتن منافع سیاسی پیدا و نهان اینگونه سیاستگذاری ها در سطوح عالی کشورهای منطقه ی خاورمیانه و نیز خلیج پارس؛ تداوم صلح، مودت و دوستی همواره بهتر و مفید تر از سیاست نه جنگ و نه صلحی ست که طی سالیان دراز میان اعراب و اسرائیلیان حکمفرما گشته بود و سنگینی کفه ترازوی ابتکار عمل را از دست جمهوری اسلامی به سود کشورهای عربی منطقه که عموما دایه ی ایجاد حکومت فرامرزی اسلامی را در سر نمی پرورانند و همچنین اسرائیل خواهد چرخاند که خود در کنار تحریم ها و فشارهای سیاسی امریکائیان میتواند شرایط را بر سران حکومت جمهوری اسلامی دشوار تر نموده آنها را تنها تر از همیشه در لاک انزوای خود نگهدارد. ایدیپندنت فارسی: «جمهوری اسلامی» عامل انزوای «ایران» در منطقه


باقی بقایتان


بابک رفیعی، لندن، 10/09/2020

پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۹

آیا چین می تواند همان منجی و رهائی بخش نظام جمهوری اسلامی باشد

دیربازی نیست که کشور چین بلاخره توانست در ابتدای قرن بیستم بر استعمار فائق آمده و استقلال کامل خود را با تولد حزب کمونیست چین، دوباره بازجوید. چین حدود نیم قرن در گرفتاری و نیز بازسازی کشور درگیر بود و شاید بتوان گفت که  در اواخر دهه پنجاه خورشیدی با به قدرت رسیدن «دنگ شیائوپینگ» در (۱۹۷۸ م) و اصلاحات گسترده وی در سطح کشور، علی الخصوص سیاست درهای باز که دالانی کمونیستی بود به سوی بازار آزاد و البته تعامل با دنیای کاپیتالیسم، چین رفته رفته جای پای خود را در میان جامعه ی بین المللی و اقتصاد جهانی باز نمود تا جائیکه پس از حدود چهل سال از کشور چین به عنوان کارخانه جهان یاد میشود و البته یکی از قویترین اقتصادهای جهان را دارا میباشد[رادیو فردا: چین؛ چهلمین سالگرد اصلاحاتی که «معجزه» آفرید]. 

با انتخاب آقای ترامپ به عنوان ریاست جمهوری امریکا دوران ماه عسل جمهوری اسلامی با دموکراتها و مشخصا آقای اوباما که البته بسیاری از مشکلات مالی جمهوری اسلامی را با امضای تفاهمنامه «برجام» حل نمود، دوران سخت تحریم های یکجانبه ایالات متحده از پی خروج امریکائی ها از «برجام» گریبان جمهوری اسلامی را گرفت، نظام ولایت فقیه که از سوئی تا گلو دچار جاهطلبی هایش در منطقه است و از دیگر سو تنها با ضرب باتوم و تهدید اسلحه قادر است مردمی که در درون ایران زیر فشار فساد، بیکاری و تورم و البته محدودیت های اجتماعی خسته و معترضند را مهار و هر از چندگاهی سرکوب نماید، حکایت گربه ای را دارد که در کنج خانه گرفتار شده است. ارزش ریال به ضعیف ترین پول
کاری از «مانا نیستانی»
کاریکاتور هفته در دویچه وله
ملی دنیا تبدیل گردیده است و گربه ی گرفتار در صدد است تا از سر استیصال و درماندگی، کهندیار ایران را به گونه ای بی سابقه به اجاره چینی ها به در آورد تا اساسا از طرفی ضامن بقايشان بر اریکه قدرت باشند و همچنین مرهمی بر زخمهای اقتصادیشان باشند. هنوز مفاد توافقنامه آینده به صورت شفاف منتشر نشده است اما از ظاهر اظهار نظرهای مقام های ایرانی طرف درگیر مذاکرات اینچنین بر می آید که این توافقنامه، به گونه ای تامین کننده منافع ملی ایران نیست که اولا متن کامل پیشنویس اولیه ی آن هرگز به اطلاع عموم مردم ایران نرسیده است و ثانیا مدام در پی تکذیب اخبار نشر یافته ی مربوط به این توافقنامه اند. [بی بی سی فارسی: سند همکاری ایران و چین؛ 'شر در جزئیات نهفته است']
شاید بتوان با در نظر گرفتن محافظه کارانه ترین حالت ممکن در افق این توافق البته اگر نهائی بشود، گفت این توافقنامه به نوعی یک دعوتنامه بیست و پنج ساله برای حضور پررنگ چینی ها در ایران و نقش آفرینی در ساخت و بازسازی زیرساختهای حال مستهلک شده ی ایران از صنعت نفت گرفته تا خطوط ریل آهن است. 

سوال اساسی اینست که آیا برنده اهرم تحریم و فشارهای اقتصادی و سیاسی امریکا بر جمهوری اسلامی، چین خواهد بود؟

با در نظر گرفتن نمونه موفق تعامل جمهوری اسلامی با روسیه میتوان حدس زد که لایه های رهبری حکومتگران امروز ایران درصددند تا با نگاه ویژه به شرق از کمند تحریم و محاصره طاقت فرسای اقتصادی-سیاسی امریکائیها [ واشنگتن پست: سیاست فشار حداکثری ترامپ شکست خورد مگر در سوق دادن ایران به سوی چین ] و شاید در مورد تفاهنامه اتمی برجام، حتی اروپائیان فرار کنند. 

کشور چین با اقتصاد رو به رشد خود، انبوهی از سرمایه و برنامه های بلند پروازانه خود در سراسر جهان از جمله پروژه عظیم «احیای جاده ابریشم» [بی بی سی فارسی:'راه ابریشم جدید'؛ طرحی که چین را به جهان وصل می‌کند]  که اگر عملی شود چین و تجارت چین را از طریق زمینی به سه قاره اروپا، افریقا و سراسر آسیا وصل خواهد نمود که البته این به تحکیم حضور جهانی چین به عنوان ابرقدرتی نوظهور، منجر خواهد شد. 
در این میان کشور ایران به واسطه نقش تاریخی ژئوپولیتیک خود در منطقه میتواند نقش عمده ای در افق پیش روی آینده خاورمیانه بازی کند. اگر آنگونه که در مورد این توافقنامه شایع است چین موفق شود نفوذی موثر و حضوری پررنگ در ایران داشته باشد آنگاه شاهمهره منطقه را خواهد داشت تا منافع خویش را در کل منطقه خاورمیانه تامین، بسط و گسترش دهد.  
امری که بدون ایران با در نظر گرفتن شرایط بحران زده منطقه از عراق تا سوریه و لبنان و نفوذی و تاثیری که سران جمهوری اسلامی بر تحولات منطقه دارند ناممکن مینماید.

به عنوان جمع بندی می توان حدس زد که کشور ایران و انبوهی از ثروتها منابع و معادن زیرزمینی همچنین موقعیت بی نظیر ژئوپولیتیک، تسلطی که بر کرانه ی «خلیج پارس» و نظارتی که میتواند بر آبراهه هرمز و شریان صادرات نفت جهانی داشته باشد و نهایتا تاثیر و نفوذی که در مناطق بحران زده خاورمیانه دارد به مثابه مکه ای میتواند قبله ی روی سرمایه گذاران چینی بوده و نیز قادر است محل نفوذ به منطقه و جای پای محکم سیاسی-اقتصادی برای جامه عمل پوشاندن به گسترش طرح توسعه جهانی چین نوین باشد.
باید در نظر داشت که رهبران و سیاستمداران براساس منافع ملی تفاهم و توافق مینمایند. در این میان از شواهد و مستندات سرمایه گذاریها و قراردادهای گذشته چین، مخصوصا در قاره آفریقا این چنین میتوان استنباط کرد که چینی ها از بی انصاف ترین سرمایه گذاران جهان هستند که تقریبا منافع ملی کشورهای طرف مقابل خویش را مصادره میکنند. چینی ها از طرح و دیپلماسی موسوم به «قرض-تله» [دیپلماسی قرض-تله] استفاده برده و وامهای کلان به بهانه سرمایه گذاری در مقابل گرو گذاری منابع و ثروتهای ملی به عنوان تضمین پرداخت مینمایند که معمولا با چنان بهره و شرایط سخت به کشورهای مستاصل طرف قرارداد تحمیل مینمایند که عملا با عدم توانائی این کشورها در بازپرداخت بدهی ها و استقراض های خود مجبور خواهند بود تا منابع و دارائی های ملی و امتیازات استراتژیک خویش را تمام و کمال به چین تسلیم نمایند. 

باقی بقایتان 

لندن 30/07/2020

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۹

کووید-۱۹ و پیامدهای جهانی آن

اوضاع و احوالات دنیا به گونه ای شده که تو گوئی نیمی از جهان تحت حکومت نظامی به سر میبرند. آیا جهان تا به کی  میتواند در قرنطینه ای اینچنین دوام بیاورد؟ برای چه مدتی آیا جوامع معظم که شریان اصلی اقتصاد دنیا را در دست دارند یا ستون فقرات دنیای سرمایه داری هستندو به طبع آن زعامت داران نظم و نظام نوین جهانی هستند و البته اساسا بخش عمده درآمد دولت هایشان از طریق پرداخت مالیت شهروندان تامین میشوند قادرند نه تنها مالیت دریافت نکنند که حتی خسارت و غرامت متضررین را نیز متقبل شوند. از آنسو چرخ صنعت و تولید نیز کند و آهسته و شاید حتی متوقف شود. و این خود به بیکاری و رکود اقتصادی گسترده ای منجر خواهد شد که جهان از بعد از جنگ جهانی دوم تجربه نکرده است *گوترش: دبیرکل سازمان ملل
آیا به مزارع، باغات و دامپرویها اندیشدیده ایم که بدون نیروی کار سالم چگونه مدیریت و اداره خواهند شد؟  و بر اثر آن آیا قحطی بزرگی را در پیش نخواهیم داشت؟ واقعیت اینست که در شرایطی هستیم که با ظهور روش تولید گلخانه ای گیاه و ارتباط تنگاتنگ انسان با چرخه تولید از کشت تا برداشت آیا ادامه تولید محصولات غذائی با کارگران آلوده به ویروس کرونا فقط چرخه و سیکل بیماری را بازنشر نخواهد داد و توقف تولید و پروش مواد غذائی منجر به قحطی نخواهد شد؟



اینها سوالاتی ست که ذهن بشر امروز را به خود جلب کرده   اما به عقیده نگارنده؛ بشراز طوفان و سیل بزرگ *(1
(The Great Flood 
،نجات یافته، بر طاعون و حصبه و وبا چیره شده است جنگهای بزرگ و خونین همچون دو جنگ جهانی نتوانسته است خللی در راه رشد، ترقی و تکاملش ایجاد نماید پس لاجرم براین هم حتما فائق خواهد آمد






اما از سیستمهای خردمند و هوشمند امنیتی کشورها به خصوص در غرب توقع و انتظار میرفت برنامه ای مدون و مدرن و متناسب با این شرایط میداشتند که اینگونه ملت-دولت هایشان غافلگیر نمیشدند. اگر این آغاز جنگ سوم جهانی در فرم یک جنگ بیولوژیک بود تکلیف چه میتوانست باشد به غیر از تسلیم بلاشرط اقتصادهایمان  و در نتیجه تسلیم دنیا به یک سلاح بیولوژیک و کشور متهاجم میتوانست باشد؟
ریاست جمهوری اسبق امریکا آقای جرج بوش پسر، متوجه این خطر البته نه به عنوان یک حمله بیولوژیکی انسانی که از عواقب طبیعی زندگی بشری شده بود و برنامه ای جهت رویاروئی احتمالی با این خطر داشت*(۲ منبع رادیو فردا  که البته با اتمام دوران ریاست جمهوری ایشان و در زمان آقای باراک اوباما رفته رفته به فراموشی سپرده شد

اما به لحاظ سیاسی-اجتماعی، جهان با یکی از بزرگترین بحرانهای خود در عصر نوین مواجه است. اگر چرخه گسترش ویروس کرونا در جوامع به صورت غیر قابل کنترل تداوم یابد، میتوان حدس زد که رکود اقتصادی، بیکاری و موج فزاینده ناآرامیهای اجتماعی، از بزرگترین چالشهای پیش روی رهبران سیاسی جهان خواهد بود. کشورهای قدرتمند پیشرفته و ثروتمند که اتفاقا انگشت شمارند از پیامد آن احتمالا قوی تر و کشورهای ضعیف و در حال رشد ضعیف تر و شاید حتی فروبپاشند


گرچه در کوتاه مدت احتمال بروز جنگ یا ادامه جنگهای منطقه ای را به طرز چشمگیری پائین خواهد آورد اما به اختلافات  منطقه ای نیز خاتمه نخواهد داد. علارقم استقبال اولیه از طرح عمومی آتش-بس دبیرکل سازمان ملل، وخامت شرایط در برخی مناطق به مانند خاور میانه به گونه ای عمیق و البته شکننده است که بر روی زمین تغییر  محسوسی را در دراز مدت شاهد نخواهیم بود. از آنسو اگر ویروس کرونا در کشورهای به واسطه سیستم بهداشتی ضعیفتر در برخی مناطق ناکارآمد به صورت افسار گسیخته گسترش یابد و بر آن فائق نیایند پس احتمال اینکه مرزهای کشورهای ضعیفتر که باهمه گیری این ویروس میکروسکوپی سیستم حکومتی-اقتصادی از پای درآیند به زیر چکمه ارتشهای کشورهای قویتر خواهند لرزید و اصولا نقشه جغرافیائی جهان آینده ممکن است دچار تغییرات شگرفی بگردد. بسیاری از کشورهای قاره افریقا، امریکای جنوبی و آسیائی به ویژه خاورمیانه که دارای منابع و ثروتهای زیرزمینی هستند در معرض این خطر قرار خواهند داشت


اما یکی از موثرترین کشورهائی که قادرست یا چاره ای جهت مهار این بحران جهانی بیندیشد و یا کمال بهره برداری را از شرایط حال حاضر جهت ارتقا تمدن خود ببرند امریکاست، که البته باید در نظر داشت که این یک شرایط ویژه است که جهان تجربه آن را نداشت و به درستی نمیتوان عکس العمل امریکائیها را پیشبینی کرد. اما به عقیده نگارنده اگر بحران موجود را نتوان به سمت اتحاد جهانی
مدیریت نمود لاجرم کشورها از جمله امریکا فقط به منافع ملی خود اندیشیده، گسستگی و عدم هماهنگی بین المللی باعث تنشها و اختلافات گسترده خواهد شد که دیگر تامین منافع مشترک بین کشور-تمدنها مفهومی نخواهد داشت و تعادل این فرمول شناخته شده جهانی برهم خورده دچار نوعی سیطره و یا شاید حتی استعمار جهانی خواهیم بود. آیا دانشمندان امریکائی قادر خواهند بود با کشف دارو و واکسن جهت مقابله با این ویروس مهلک، دوام و استدام آقای ترامپ در دفتر ریاست جمهوری امریکا را تضمین  کنند؟ قطعا تاریخ جواب بهتری برای آن خواهد داشت، اما به عقیده نگارنده آینده جهان با ترامپ و بدون ترامپ، آینده ای بسیار متفاوت خواهدبود. اجازه بدهید با ذکر یک مثال از این مقال بگذریم؛ وقتی شایع شد آلمانها جهت تولید واکسن برای ویروس کرونا پیشرفتهائی داشته اند، آقای ترامپ پاپیش نهاده و پیشنهاد نمود تا به بهترین قیمت، آینده این واکسن را بخرد به شرط اینکه در انحصار و تنها برای امریکا تولید شود. آیا این به غیر از منجر شدن به اضمحلال بقیه دنیا و سیطره امریکائیها برجهان خواهد شد؟ *(۳ منبع دویچه وله فارسی واکسن-آلمانی-کرونا-برای-همه-جهان-و-نه-تنها-برای-آمریکا

دراین میان بخت و اقبال جهانیان به لطف وجود و حضور اروپائیها به ویژه کشورهای معظم اروپائی به مانند بریتانیای کبیر، آلمان و فرانسه، بلند است که اولا تا امروز پیشرفتها کشورهای اروپائی جهت تولید دارو و واکسن برای مقابله با کرونا اگر نه بیش که همسطح امریکائیها بوده است. و البته ثانیا این ارزش و اعتبار پولهائی به مانند یورو اروپا و پوند انگستان در سطح جهان است که باعث خواهد شد تا امریکائیها قادر نباشند با بهره برداری از شرایط موجود کودتای اقتصادی کنند و شریان اقتصاد جهان را به واسطه قدرت و مقدار دلار تحت کنترل خویش به درآورند وگرنه برتری و سلطه جهانی از اقتضاعات و الزامات دنیای سیاست و طبیعت سیاستمداران دسته اول دنیا است


به صورت جمعبندی میتوان گفت ویروسی کوچک چنان اساس سیستم کاپیتالیسم را مورد تهدید قرار داده است که تو گوئی صدای لرزش پایه های آن را در کوچه پس کوچه های شهر میتوان شنید. آیا این گفته که کمونیسم باید بعداز کاپیتالیسم می آمد تا شاهد موفقیتش میبودیم تعبیر خواهد شد؟ امیدوارم جواب نه باشد که با از بین رفتن حس رقابت انسانها همچون رباطهای کارگر بی حس و روح خواهند شد و جوامع پویائی خود را از دست خواهند داد ولی شاید منجر به سیستمی شود که  (Social Capitalism ۴)*مایلم نام آنرا سرمایه داری اجتماعی  
بگذارم که البته در کوتاه مدت بعید به نظر میرسد اما در دراز مدت به عقیده نگارنده یکی از بهترین سیستمها برای جایگزینی سرمایه داری مطلق است که موجب فاصله طبقاتی شگرف میان آحاد جوامع شده است. اگر سوسیالیسم ما قوی بود کاپیتالیسم مان اینگونه شکننده نمینمود و قادر بودیم بهتر عدالت اجتماعی را برقرار کنیم.اگر سوسیالیسم مان قوی بود کاپیتالیسم مان اینگونه با یک بحران فراگیر جهانی در معرض تهدید و خطر قرار نمیگرفت

باقی بقایتان

10/04/2020 لندن

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۸

ملحد

امشب صنمم چو ماه حق را، در آستان است امشب
 دل سرگشته ام چو فرهاد، به کوهستان است امشب

قیام عشق است و نور مهتاب، دلستان است امشب 
خونین تیشه فرهاد بشکفته، انارستان است امشب*

دل از پی دلدار ملحد شد و به، بتستان است امشب 
جان از پی جانان فدا که شب مستان است امشب

* دهخدا: انار فرهاد. درخت اناریست که در بیستون واقع است . گویند چون فرهاد از شنیدن خبر فوت شیرین تیشه بر سر خود زد، دسته ٔ تیشه خون آلود گردید و از کوه بر زمین افتاد و سر آن بر زمین نشست و چون تیشه از چوب انار بود سبز شد و درخت انار بهم رسید و انار آنرا چون باز کنند اندرون آن سوخته و خاکستر شده باشد.

بابک، لندن 24/10/2019

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۸

معراج


بالاخره جاده ی اصلی و نهایتن جاده ی آسفالت شلمچه را پیدا کرده حالا باحداکثر سرعت همچون پرنده های باز به آشیان بازگشته به سوی قرارگاهِ خود بال گشودند
روزِ کوتاه زمستانی به اتمام خود نزدیکتر میشد، هوا سرد ولی بواسطه ی باران؛ شفاف و تازه شده بود، خورشید درخون خود به غروبی متاثر نشسته به مانندِ همه ی غروبهای خوزستان تجسمگر حزنی عمیق در غربت نگاه رو به افول خویش بود، جاده ی خاکی را گِل فراگرفته و درغایتِ جاده، سوسوی فانوسهای دوسنگرِ دوقلو درکنارهم نویدبخشِ پایانِ یک روز دشوار و خونین بود
به صدای موتورها؛ داوود و بچه های سنگر پدافند برای استقبال به بیرون شتافتند، همه از دیدن مجدد یکدیگر خوشحال بودند
بیژن: بابا چیکار کردید پس؟... همه نگرانتون بودند
سیاوش: ای بابا، اخبار زودتر از خود آدم میرسه
بیژن درحالیکه کنجکاو سرتاپای آنان را مینگریست گفت: پیشنهاد میکنم یه راست بریم زیردوشِ توی سنگرما
سیاوش هم نگاهی دوباره به خود و همرزمانش انداخت و گفت: باید ازنوعِ خاکش باشه که با یه بارون اینجوری تبدیل به باتلاق میشه! و روبه افراد تیمش گفت: درسته که بار سومه ولی از قدیم گفتن تا سه نشه بازی نشه
بیژن: بار سوم؟
حمید که بی حوصله و خسته مینمود درجواب بیژن گفت: آره آخه میگن بعداز هر قتل و قتال غسل خون واجبه
کسی به شوخی او نخندید، رضا خشمگین اورا نگریست، سیاوش گفت: حمیده و دلِ نازکش دیگه و از پی بیژن که آنها رابه درون سنگر خودشان راهنمائی مینمود، وارد سنگر شدند ودرآنجا به نوبت هریک به سرعت دوشی صحرائی گرفته، لباسهای تمیزی راکه داوود از سنگرشان آورده بود را برتن نمودند
دوشِ آب گرم و تمیزیِ حاصل ازآن، گرمای مطبوع و فضای آکنده از صمیمیت سنگر، افرادِ تیم را تازه و سرحال کرده بود، یوسف بااشتیاق یک جعبه ی کوچکِ کارتونی که مشخص بود ازطریق پست سراسری آمده است را به میان آورده، گفت: الان دیگه وقت بازکردن اینه
رضا: چی هست؟
یوسف: دقیقن نمیدونم ولی باید کمپوتی، آجیلی، چیزی باشه
حمید: یار فرستاده؟
بیژن به جای یوسف پاسخ داد: اینا خوراکیهای اهدائی محله ی یوسف ایناس که یارِ آقایوسف پارتی بازی کرده و مستقیم به آدرس آقایوسف فرستاده
یوسف طبق معمول اینجور وقتها خنده ی ریزی کرد و بادست نام گیرنده ی بسته را به همه نشان داد و گفت: اینجا نوشته برسد به دست برادران رزمنده ی سنگر پدافند هوائی ذوالفقار
سیاوش: ای بابا پس شامل حال ما اطلاعاتیها نمیشه
یوسف: چرا میشه، ظاهرن توی جعبه یه چیزی هم برای سنگر شما گذاشتن
بیژن: چرا نمیگی برای کدوم قسمتش اینقدره ذوق زده هستی؟
سیاوش: عجب جعبه ائیه... انگاریکه قسمتهای گوناگونی رو دربر میگیره
یوسف: آره مثلن یه چیزی توش هست که اختصاصی برای من فرستاده شده ولی خودم باید تشخیصش بدم
حمید: وای ازاین عادتِ دخترانه ی راز و رمزآلود کردن همه چیز
یوسف: برای من که جالبه! و دیگر تاب نیاورده جعبه را گشود
همه کنجکاو دورِ جعبه گردآمدند، پربود از بسته های پلاستیکی آجیل، یوسف بی تاب همه را بیرون ریخت و تازه یک لایه کمپوت و کنسرو و آبمیوه که زیر بسته های آجیل جاسازی نموده بودند، هویدا گردید و همچنین یک کارت پستال که تصویری از کوشش زنان درپشت جبهه درامر سامان دهی به هدایای مردمی را با نقاشی به تصویر کشیده بود نیز به چشم میخورد، یوسف به هوای اینکه این خودش است آنرا برگرفت ولی پشت آن ترجمه فارسی یکی از سوره های قرآن را نوشته بود؛ چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد پس به ستايش پروردگارت نيايشگر باش و از او آمرزش خواه كه وى همواره توبه‏ پذير است[سوره نصر]. و درزیرآن به شوخی قید شده بود: وای برشما اگر بدون همسایه هایتان بخورید 
یوسف ناامید کارت پستال را به دست دوستانش داد و گفت: سرکاری بوده و انگاریکه بیشتر به فکر همسایه هامون 
حمید: سرکاری نبوده باید دقت کنی، دنبال یه نشونه ی کوچیک توی یکی ازاین بسته های آجیل بگرد
یوسف: عه؟ اینجوریاس؟ و دوباره ذوق زده به کنکاش مجددِ جعبه پرداخت، بقیه هم به کمک او شتافتند و دیری نپائید که یک بسته متفاوت یافتند، پاکت پلاستیکی بسته برعکس بقیه آبی فیروزه ای بود، آنرا به دست یوسف دادند، یوسف با التهاب آنرا باز کرد، پر بود از مغز پسته، گردو، فندق و بادام که معلوم بود نامزد یوسف خود دانه کرده بود و البته به همراه یک بسته پلاستیکی بسیار کوچک که ظاهرا محتوی مقداری تار موی سر بود
یوسف آنرا گشوده، استشمام کرد و بوسید سپس با دقت توی جیب ژاکتی که برتن داشت گذاشت و باافتخار بقیه را نگریست و گفت: حالا شما بفرمائید، شنیدم همه بسته ها یه نامه هم ازطرف فرستنده ش، ضمیمه داره
...حاضرین از خوشحالی فریاد زدند؛ هووووورااا
حمید که تا آن لحظه اشتیاقِ زیادی از خویش نشان نداده بود حال با هیجان خودرا به میان انداخت و گفت: پس صبر کنید!... اول باید بشماریمشون تا بفهمیم به هرنفر چندتا میرسه بعد دوره ای هرکس یکی برمیداره تا بسته ها تموم بشن اینجوری همه حداقل از لحاظ تعداد به مقدار مساوی گیرشون میاد
بیژن: همه با این برنامه موافقید؟
همه موافق بودند و مشتاق، شاید بیشتر برای خواندن نامه هائی که ضمیمه شده بودند، نامزد یوسف دختر زیرکی بود و به همراه جعبه نه تنها توجه یوسف را به زیبائی جلب نموده که با سلیقه ابتدا با کارت پستال دختران چادرمشکی پوش در پشت جبهه بقیه را با فضای جمع خودشان همراه نموده و حال قصد داشت قلبهای آنانرا زیرِ رگباری از حلاوت کلام بلرزاند
حاضرین بسته هایشان را یک به یک انتخاب نمودند سپس کمپوت کنسرو و آبمیوه ها را بین خود تقسیم کردند، رضا سهمیه اش را برگرفت و به گوشه ی دنجی خزید، حمید هم وسایلش را برگرفت و به او پیوست
حمید: میخوای تنها بخونی؟
رضا: نه، توچی؟
-حمید: منم نه، اصلن لطفش به اینه که باهم بخونیم و اولین بسته اش را باز کرد پر بود از انوع تخمه ها، آفتابگردان ژاپنی کدو هندوانه و ... و یک نامه که با خط درشت و ابتدائی نوشته بود؛ سلام برادررزمنده، من خواهرِ 10 ساله ی شما لیلا هستم. میخواستم بگویم که خیلی به داشتن برادرهای بزرگتری مثل شما افتخار میکنم که مردانه در مقابل هجوم و تجاوز دشمن، مرزهای ما را مستحکم نگهداشته اید
حمید و رضا همدیگر را نگریستند
رضا: کلامش ساده بود ولی یه قداست خاصی داشت
حمید: اسمش معصومیته نه قداست
رضا: آره موافقم یه معصومیت خاصی داشت
حمید: برای اون بچه غیرقابل تصوره که برادرهای قهرمانش درواقع یه مشت هیولای ترسناک هستند
 رضا: ببین حمید شرایط جبهه به اندازه ی کافی سنگین هست؛ اگر نمیتونی باری ازروی دوش مردم برداری حداقل سنگین ترش نکن
حمید: حقیقه تلخه، نیست؟
رضا: حقیقت اینه که وقتی درگیر میشیم تا گلوله ی آخرت رو توی سینه ی دشمن خالی میکنی ولی عادت داری بعدش نقشِ وجدان بیدارِ جمع رو بازی کنی
حمید حرف زیادی برای گفتن نداشت، شاید متوجه شده بود که به هنگام وقوع درگیری آدمی ناخودآگاه به هیچ چیز به جز دفاع از خود و حریم امنیتیِ خویش نمی اندیشد و این صدای وجدان او پس از درگیری ست که آزارش میدهد بنابراین پرسید: تو بعداز درگیری دچار عذاب وجدان نمیشی؟
رضا: نمیدونم اگر اسمش عذابِ وجدان باشه، ولی آره منم گاهی بهش فکر میکنم آزار دهنده است ولی تصور دوباره ی صحنه ی درگیری و مشاهده دوباره ی شدت و حدتی که برای کشتن و نابود کردن ما به خرج میدادند، قانعم میکنه که کار درست رو انجام دادم وگرنه نه تنها خودم که شاید تو و یا بقیه همرزمام  روهم ازدست میدادم و وقتی که تجسم کنی نتیجه ی نجنگیدن ما تجاوز بیشتر دشمن و فشار حتی بیشتر به روی مردم ایران رابه دنبال خواهد داشت، بهتر قانع میشی که راه دومی وجود نداره؛ یا نباید میومدیم یا حالا که اومدیم باید مردونه بجنگیم و یاد بگیریم که چاره ای نداریم بجز پیروی از قانون اول جنگ؛ بکش تا کشته نشی
نامه های خودرا یکی پس از دیگری بازنموده، خواندند. براثر نامه ها فضای عجیبی برسنگر حکمفرما شده بود؛ نامزد یوسف موفق شده بود دل همه را زیر تشعشع کلام محبت و مودت بلرزاند، داوود ازسر دلتنگی بی اختیار گیتار را بیرون کشید و شروع به نواختن کرد، محسن که خود گیتاریست خوبی بود نیز پارچ آبی را برگرفته هماهنگ با داوود تنبکِ موسیقی را نواختن آغاز نمود، از آنسو محمدعلی که صدای خوبی داشت هم به آنان پیوست و آوازِ خوشی سرداد، بقیه نیز حلقه ی گرمی برگِردآنان استوار نموده هرکس به نحوی ابراز احساس میکرد؛ یکی به دنیائی ورای زمین پرواز کرده بود و بی اراده دست میزد، آنیکی باچشمهای بسته دررویاهایش سیر مینمود و خنده از لبانش جدا نمیشد، اینیکی با چرخش سرخود همچون صوفیان مدهوش سربر آستان خدا میسائید، رضا هم متین فقط با یک دست آرام بشکن میزد ولی گاه به گاه سنگینی نگاه عجیب حمید که روبرویش نشسته بود را برخود احساس مینمود وهربار پرسشگر  حمید را مینگریست اورا درحال همخوانی مناجات گونه ی ترانه روبه تجلی آسمانها و ملکوت اعلا میافت، به نظرش حمید از همیشه خوشتیپ تر و حتی نورانی تر می آمد، موهای سرش دیگه بلند و به زیبائی شانه زده شده بود، برای لحظه ای ازاندیشه ی رضا گذشت؛ توی این جمع احساس من نسبت به حمید به گونه ای دیگر است! و متعاقبن ازخود پرسید؛ ولی چگونه؟ دوباره حمید نگاه فسون و اغواگر خویش را به صورت رضا پاشید و رضا اندیشید؛ اگر دختر بود تا بینهایت عاشقش میشدم ولی بلافاصله در درون خود از اندیشه ی کژش توبه کرد و نگاه خوداز حمید برگرفت
حمید که انگار متوجه حالت حالا عجیب رضا شده بود به کنار او خزید و آرام گرفت. هرکس یک بسته از هدایایش را وسط گذاشته بود و همگی باهم آجیل تناول میکردند. یوسف یکی از کمپوتهایش را بازنموده، درحالیکه به حمیدورضا می پیوست گفت: بیاین بچه ها... سه نفری میزنیم
حمید: آقایوسف هم خودت و هم نامزدت حسابی شرمنده کردید
رضا: خوراکیها یه طرف، اون نامه های ضمیمه دیگه آخر «عشق و معرفت» بود، واقعن دستشون درد نکنه، دست شما هم درد نکنه آقایوسف
یوسف: خواهش، من کاری نکردم راستی میدونستید بعضی از این خواهرها مجرد و طالب شوهر بسیجی هستند؟
حمید: آره من ازطرز نوشتن یکی از نامه هام فهمیدم
یوسف: تو نکته های ظریف رو خوب میگیری، حداقل محل اختفای هدیه ی مخصوص منو درست حدس زدی
...حمید: مثل اینکه اطلاعاتی هستیما
رضا: اما منم اطلاعاتیم ولی متوجه چیزی نشدم
حمید: رضاجان تو کی متوجه چیزی شدی که این بارِ دومت باشه؟ 
رضا: یعنی اینقدر بوقم؟
حمید: بوق نیستی، کلا نفهمی 
رضا: آهان باید یه چیزی رو لای سطور نامه ها میفهمیم؟
حمید: لای سطور نامه ها... لای برگ به برگ از زندگی روزمره
یوسف: آخه این بدبخت کجای زندگی روزمره ش چیزی هست که حالا بخواد بفهمدش؟
حمید: هست یوسف جان ولی یادنگرفته چیزهارو از طریق احساسش فهم و درک کنه
رضا: برای اینکه یادگرفتم چیزهارو تجربه کنم؛ حالا چی توی زندگی روزمره ی من قابل توجهه؟
...ولی جواب خودرا میدانست همین چند لحظه پیش به آن اندیشیده بود؛ اگر حمید دختر بود
نگاهش با نگاه حمید اینبار عمیق تلاقی کرد، ازبرق نگاه حمید دلش لرزید و موجش تمام ارکان وجود اورا همچون زلزله در نوردید، ناگهان دنیایش درهم کوبیده شد؛ از ذهنش گذشت نگاهش همچون شراره های آتشین آدمی را درخود میسوزاند، یادش آمد یکبار دیگر هم همان اوایل توی «پست امداد توپخانه ۱۳۰» دچار موج انفجار آتشبازی چشمان جذاب حمید شده بود و حالا با اطلاعاتی که داشت، نگران بود شاید حمید همه ی واقعیات را نگفته باشد
ندائی از درون سینه اش اورا آهسته تشویق مینمود که چیز دیگری برای گفتن نبوده بد نیندیش ولی عقل او فریاد میزد: «اصلن بعید نیست که حمید در واقع یک دختر باشه!» واز پی تصور آن دچار دل به هم خوردگی شد دراصل این شکمش نبود بلکه دنیای او بود که دچار به هم خوردگی شده بود، برای ثانیه ای همه چیز پوچ و بی مقدار مینمود، به آرامی خود را از سنگر بیرون انداخت. موج هوای سرد که به صورتش خورد اورا به خود آورد، اندیشید شاید اینگونه تفکرات حاصلِ استرس و فشار جنگ باشه!؟
درب سنگر پشت سرش باز شد و ازپی آن حمید هم خارج شده، درسکوت کنار او نشست
هوا گرگ و میش و روبه تاریکی بود، ستاره های پر نورتر بر ارگِ عرش آسمانها پدیدار گشته بودند، صدای عبور کامیونها از جاده ی آسفالت شلمچه و صدای جنگ از دورترها به گوش میرسید
حمید: موافقی بریم قدم بزنیم؟
رضا: نه، همینجا خوبه
حمید: امشب چت شده؟
رضا: نمیدونم، شاید فشار جنگه ولی همش فکر میکنم نکنه تو پسر نباشی!؟
حمید: هوووم... خب نباشم! چه دخلی به تو داره؟
رضا: پس تو واقعن یه دختری؟
حمید: نه البته که نه!
رضا: یعنی چی؟ نه پسری و نه دختر؟
حمید: اولن به کسی ربطی نداره ولی چون تو هستی و برات خیلی احترام قائلم؛ درسته من نه پسرم و نه دختر، یه چیزی اون وسط هستم ولی خودم بیشتر دوست دارم پسر باشم
رضا: پس یه چیزی ورای یه کم اختلالات هورمونیه؟
حمید: دراصل نه نیست ولی اجازه بده اینجوری توصیفش کنم که من هم پسرم و هم یه سری از ویژگیهای یه دختر رو در خودم دارم بنابراین بیشترین چیزی که خودم از درون حس میکنم اختلالات هورمونی ست ولی دقیقن نمیدونم از بیرون شماها و مشخصن تو چی میبینید یا حس میکنید؟
رضا حتی از قبل هم گیج تر شد و به جای پاسخ دوباره پرسید: یعنی فیزیک بدنی تو چطوریه؟
حمید: میشه یه سوال دیگه بپرسی؟
رضا: رفاقت ما اشکال شرعی که برش وارد نیست؟
حمید: تو هنوز تو شرعیات گیری؟
!رضا: خب آره من نماز میخونم
حمید: این وسط گناه من چیه؟ منی که درخلق خودم دخیل نبوده ام! آیا همش دم از خواست خداوند نمیزنی؟ چرا فکر نمیکنی که شرایط سردرگم منم قسمتی از خواست خداوند بوده و باهاش کنار نمیای؟ منکه هیچوقت حد و مرز را نشکسته و نخواهم شکست پس نگران چی هستی؟ من که از هر پسری پسرترم و به قول خودت تا آخرین گلوله مو تو سینه ی دشمن خالی میکنم، پس دیگه نگران کجاش هستی؟
رضا مثل اینکه ازخواب پریده باشد تکانی خورد و اندیشید راست میگه اگر ایمان من سسته و به هر نگاهی میلرزه گناهِ این بنده ی خدا چیه؟ اونم کسیکه علارقم احساساتی بودنش حریمها را خوب حفظ میکند
نفهمید چرا ولی غیرارادی پرسید: خیلی سخته؟
حمید: سخت ترین قسمتش اینه که زمانی میاد که به این نتیجه میرسی که رفاقت و دوستی یعنی از دور دستی تکان دادن
فردا صبح رضا در سکوت و خلوت خانه شان بیدار شد، بی اختیار به دنبال حمید چشم انداخت ولی درد عمیق پای مجروحش خیلی زود به یادش آورد که چه بلائی به سرشان آمده ست، آه سردی کشید و دوباره مثل همه ی روزهای دوماه گذشته، با نگاهی خیره به دوردستها در عمقِ جبهه ها به سیروسیاحت درآمد، در ضمیرِ خود هیچ خاطره ای را بدون حضور پررنگِ حمید نمیافت
حمید با یه جفت چشم درشت و شوخ و شنگ با یه لبخند ملیح و با یک دنیا صفا، همان روز اولی که رضا پایش به منطقه ی جنگی رسید، وارد زندگی رضا شد و رفته رفته طوری باهم دوست و به هم نزدیک شدند که توی خط مقدم به دوقلوها مشهور شدند. زمانی رفاقتشان ملکوتی شد که رضا فهمید حمید دراصل یه پسر تمام عیار نیست و تا مدتها فکر میکرد اندام حمید براثر یک اختلال آناتومیک هردو هورمونِ مردانه و زنانه را تولید میکند که خب برخی از رفتارها یا حتی ظاهرِ تاحدی دخترانه ی حمید را کاملاً توجیه مینمود. حمید که پس از افشای رازش نه تنها تغییری در رفتار رضا ندیده بود بلکه متوجه شد رضا حتی بیشتر ازقبل برای او احترام قائل است به یکباره رفاقتشان رااز دو همرزم و دو همسنگر معمولی تبدیل نمود به دو رفیقِ فدائی، دو پیشمرگِ جدائی ناپذیر. تا شب قبل از آن حادثه ی لعنتی که حمید آخرین بمبش را هم در ذهنِ نا آماده ی رضا منفجر کرد: رضا من یه دخترِ کامل هستم، یه دختر مادرزاد، همه ی داستانِ هورمونهای اضافی برای این بود که ذهنت آماده ی امروز بشه، دوست ندارم وقتی پرکشیدم و دیگه نیستم از موضوع مطلع بشی
 آنشب کوران عملیات عظیم «کربلای پنج» بود، عملیاتی که قرار بود با شکافتن قلب سپاه دشمن در منطقه عملیاتی شلمچه برکناره اروندرود، منجر به سقوط جبهه جنوبی و مدافع منابع نفت عراق و نهایتا فتح بصره و پایان پیروزمندانه ی جنگِ حالا هشت ساله ی ایران و عراق به نفع طرف ایرانی بگردد 
هنوز زمستان بود و سرمای خشکِ شب صحرا تا مغز استخوانهایشان رسوخ میکرد، بدتر از اون یه رگه باران عربی هم زده بود و گل و لای سنگین و چسبناکی تردد را هم برای پیاده و هم سواره و نیز زرهی بسیار دشوار ساخته بود، از زمین و زمان گلوله توپ و خمپاره میبارید، غرش انفجارهای بی امان زمین زیر پایشان را میلرزانید، خط شکنان محور خودی موانع ایضائی دشمن را از سر راه برداشته و حالا فوج دوم نیروها وارد عملیات شده خط مقدم لشگر یکپارچه تهاجم و آتش شده بود وخطوط مقدم دشمن یکی پس از دیگری درهم شکسته میشد. عراقیها که ابتدا غافلگیر شده بودند حالا در درون خاک خود و در هفت کیلومتری بصره پشت آخرین خط و دژ تدافعی شهر به شدت مقاومت میکردند. شب دوم نیروی هوائی دشمن با حملاتی گسترده  وارد کارزار شد و خطوط مقدم، جاده های مواصلاتی و سنگرهای فرماندهی را زیر آتش خود گرفت، موشک انداز عراق گرای بنه های عملیاتی و زاغه های مهمات ایران را گرفته و هرچند لحظه یکبار از پس انفجاری وحشتناک احساس میکردی گوشه ای از خاک سرزمین و همه موجودات درون آن از زمین کنده شده و به غباری فضائی در اوج آسمانها تبدیل میشوند. شعله های آتش و موج انفجار نیروهای خودی را به مانند ماهی زنده بر زبانه های خود تفت میداد، اینجا دیگر جبهه نبرد نبود جهنمی فراگیر بود که آدمی را چاره ای نبود و بدتر از همه حمیدورضا با یک موتورسیکلت سبک باید به عنوان پیک موتوری نامه ها، نقشه ها، دستورالعملهای فرماندهان اطلاعاتی و عملیاتی محور را به دست فرماندهان میدانی نیروهای مستقر در پشت خط مقدم یا درآن شب خط سراسر تهاجم جبهه ی خودی برسانند
آنشب رضا تا به صبح به طرز غریبی گیج بود، با اینکه راننده ی موتورسیکلت خوبی بود ولی اگر راهنمائیها و تمرکز حمید که پشت سراو نشسته بود، نمیبود هرگز قادر نمیشد راه خودرا بیابد، مدام به این فکر میکرد: پس برای اینه که نسبت بهش احساس مظاعف دارم! ولی حالا باید چیکار کنم؟ تاحالا نمیدونستم و خب شاید حرجی هم برم نبود ولی حالا چی؟ مرتب
یه تیتر بزرگ روزنامه توی ذهنش نقش میبست که درشت روش نوشته بود «دختربازی در جبهه ها
با آن افکار پریشان رضا نه میتوانست بجنگد و نه توانائیش را داشت تا با حمید به سنگرشان باز گردد، احتمالاً ذهنِ حمید هم به گونه ای درگیرِ همین مسئله بود؛ چرا که وقتی فرمانده پس از بیست و چهار ساعت رزم بی امان به آنها استراحت داد هردو باهم ترجیح دادند تا در قسمتی دیگر داوطلب عملیاتی دیگر بشوند. عملیات دونفره ایکه در انتهایش حمید در میان زبانه های شعله های انفجار و آتش همچون پروانه ای شیدا، به رقصی مستانه بر گرد جانان جان خود سرجنبان و دست افشان به پرواز درآمد و تا به انتها سوخت
حمید با معراج ملکوتی خود به اعتلای پاک آبیهای آسمان، همچون اسطوره ای به افسانه ها پیوست و با نایی خونین  فریاد زد من رفتم تا آزادگی بماند
.و حالا مغز رضا در حسرت و دریغِ آنشبِ سردِ زمستانی فرومانده و در هم شکسته بود
باقی بقایتان
بابک لندن دسامبر ۲۰۱۴ میلادی